شماره 102    |    4 بهمن 1391



حزب گداها را اشراف تشکیل می دادند

گفتگو با محمد علی سپانلو درباره خاطرات هوشنگ ابتهاج

برای شناخت بیشتر هر شاعری می توان به زندگی شخصی او رجوع کرد و کتابهای شرح حال و خاطرات شاعران مطرح همیشه مورد استقبال مخاطبان قرار می گیرد. در آثار بسیاری از نویسندگان رازها و گره هایی بوده است که با برخورد مستقیم منتقد یا مخاطب با اثر دستاورد چندانی نداشته است. از نمونه های غیر ایرانی این آثار کتاب«پاریس جشن بیکران» همینگوی است که گزارش است از اوضاع و ا حوال هنر و ادبیات دهه های 20 و 30 فرانسه و آرتیست هایی که همواره درمعرض حاشیه و جدلهای فراوانی بوده اند. در نیتجه ناگزیریم در این مقطع بارت عزیز و تئوری «مرگ مؤلف» اش را کنار بگذاریم. در ادبیات کلاسیک مان می بینیم که سعدی مفتی را در ادبیات تعلیمی می شناسیم و مسعود سعد سلمان با «حبسیه» و اگر زندان را از زندگی ناظم حکمت برداریم شعرهایش تا چه اندازه برهنه می شوند؟ اگر ندانیم کافکا در برهه ای از زندگی وکیل بوده است، نمی توانیم از بند گرفتاریهای رمان«محاکمه» رهایی یابیم و این سؤال که اگر همینگوی عشق ماهیگیری نبود« پیرمرد و دریا» را می توانست بنویسد؟ می توانست واقعی ترین دریای رمان را به تصویر بیاورد؟ همۀ این ها را گفتم تا تأکیدی کنم روی«زندگی مؤلف» و این که هر شاعری محصول شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و عاطفی روزگار خود است. ه.ا.سایه نیز از این قاعده مستثنا نیست. در شعرهایش تغزل و ترنمی جریان دارد که با آن چه از زندگی اجتماعی او و حوادث پیرامونش سراغ داریم در تناقض است و ناگزیریم کند و کاو بر سر شعرهایش را به سمت زندگی و خاطراتش ببریم.
آن چه بیش از هر چیز بر ما آشکار است زندگی پر تنش اجتماعی او حداقل در برهه ای از تاریخ او و ما است. حوادثی مربوط به حزب توده، انقلاب و کانون نویسندگان ایران که خوب یا بد مهم است و به عنوان قسمت مهمی از تاریخ معاصر ثبت شده. خواندن «پیر پرنیان اندیش» می تواند سمت و سو و یک تصویر عمومی از شرایط و شاعران آن عصر به دست دهد. حرفهای سایه درباره خود و دیگران شاعران خواندنی است. شاعرانی نظیر:کسرایی، نادرپور،مشیری،سپانلو،شاملو، بهبهانی و .... به طور کل می توان گفت که این کتاب حجم فشرده ای از آرمانها و رویاهای نویسندگان و شاعران چند نسل پیش است. این که چه عواملی باعث می شوند تا شمایل سایه از نشانه های مارکسیستی اش به سوی شمایل پیر دنیا گریخته ای سوق پیدا کند و شاید بفهمیم که ارغوانش کجاست و چرا ارغوانش تنهاست...و این نگاره های سمبولیستی شاعر در چه عواملی از اجتماع او تأویل می شود؟ با محمدعلی سپانلو این گفت وگو را انجام دادم. چرا که او نیز در خاطرات شاعر حضور دارد و سایه از او سخن گفته است هر چند مختصر. دلیل دیگر آن که سپانلو یکی از آن شاعرانی است که در لحظات مهم تاریخ ادبیات معاصر حضور داشته.

به تازگی کتاب خاطرات هوشنگ ابتهاج(سایه) منتشر شده است که در بخشهایی از این کتاب اشاره ای به اسم شما کرده است. سایه جایی دربارۀ جشن تولد هما دختر اسدا... اعلم می گوید که به آن دعوت شده بود و اشرف پهلوی نیز در این مهمانی حضور داشته است و سایه دفتر شعرش را به شکل کتابی نفیس به هما اهدا می کند. فردای آن روز سیاوش کسرایی به سایه می گوید: سپانلو گفته که سایه کتابش را به دربار اهدا کرده است! منظورتان خودفروشی سایه بوده است؟
من هرگز از این مهمانی اطلاعی نداشته ام و لابد شانسی هم برای شرکت در این میهمانی نداشته ام و مخالفتی هم با شرکت در این سری میهمانی ها ندارم. این موضوعی که شما میگویید حرف من نبوده. احتمالا رفقای ایشان این حرف را از زبان من ساخته اندو اصولا این جمله که فلانی خودش را فروخته است از نوع ادبیات مصطلح من نیست و ضمن این که آقای سایه به دلیل تمکن مالی احتیاجی به خودفروشی نداشته است. این عبارت سرسپردگی است. سرسپردگی ایشان به حزب خاص است که جنبه مرید و مرادی دارد.


حزب توده را می گویید؟
طبیعتا همین طور است. چرا که وقتی از سرسپردگی صحبت می شود یعنی این که آقای سایه به دلیل ارادت و ایمان به این حزب هر جا موضعی می گرفت هم سوبا سیاست های حزب توده بوده است و بسیاری از آنها نظرها و واکنش ها درخلاف چیزی است که در شعرهایشان وجود دارد. به طور کلی ما هیچ وقت از این جور مراسم ها و میهمانی ها با خبر نمی شویم و توده ای این قبیل مجالس را به شکل اسرار فراماسونری بین خود نگه می داشتند.


یعنی از هیچ طریقی از وقوع این شکل از مراسم و میهمانی ها مطلع نمی شدید؟آیا مطبوعات وقت این خبرها را بازتاب نمی دادند؟
خیر به شکل شفاهی هرگز مگر آن چه در روزنامه ها چاپ می شد. طبیعتا خبر جشن مربوط به خاندان اشرافی اعلم به اطلاع ما مردم عادی نمی رسید. جالب بود که حزب گداها را اشراف تشکیل می دادند.


شما نیز جزو مردم عادی حساب می شدید؟
بله. منظورم ما مردم عادی است که روزنامه می خواندیم و اخبار را از طریق روزنامهدنبال می کردیم و جزو هزار فامیل هم نبودیم! آقای اعلم ما را که خبر نمی کرد . فقط نور چشمی هارا دعوت میکرد. باز هم می گویم که من عیبی در این دعوتها نمی دیدم به شرط آن که دعوت شده شخصیت خود را خفظ کند ولی پنهان کردن خبر نشانۀ ضعف خود شخص است.


شما گفته بودید که در یکی از جلسات سایه بلند می شود و به یکی از حاضرین تو گوشی می زند به طوری که مضروب را به مریضخانه می برند. گفته بودید که سایه کتش را کنده و سیلی به صورت او زده است؟
(خنده)...بهتر بود آقای سایه کتاب« سرگذشت کانون نویسندگان ایران» را که درسال 2002 در سوئد چاپ شد را بخواند. متأسفم که این کتاب در ایران چاپ نشد. در قسمتی از این کتاب در ص212 نوشته ام که:« نصرالله کسراییان در یکی از جلسات در اوایل آبان 1358 چندین بار با لحنی تحقیرآمیز از توده ای ها نام می برد. ناگهان سایه که در اتاق نشسته بود از جا پرید و در حالی که فریاد می زد:من یک توده ای هستم می خواهم ببینم تو چه می گویی؟... به قصد ضرب و شتم به کسراییان هجوم برد ولی چون تعداد حاضرین جلسه زیاد و صندلی پر بود و عده ای حتی کف اتاق نشسته بودند، میان جمعیت گیر کرد و نتوانست به سخنران برسد...» و داستان کت کندن و مشت زند و بیمارستان محصول تخیل یک توده ای است... (خنده) چون آن چه من نوشته ام این بوده است. بنابر این می توان از خود آقای کسراییان و باقی بازماندگان آن جمع صد نفری حقیقت ماجرا را پرسید.


درباره جلسه های شعر خوانی اعضای گروه« مربع مرگ» بگویید. جلال آل احمد به شما و براهنی گفته بود بروید جلسه شعر خوانی سایه و دوستانش را به هم بریزید؟
گمان می کنم در کتاب خاطراتم به این موضوع اشاره کرده ام. خبر دادند که در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا( در محل فعلی کانون پرورش کودکان و نوجوانان در خیابان وزرا) نادر نادرپور،سایه، سیاوش کسرایی و فریدون مشیری شب شعری برگزار خواهند کرد.آل احمد که سرش برای این جور دعواها درد می کرد ما را تشویق کرد که بروید و به این جلسه اعتراض کنید. یادم هست در ردیفی که ما نشسته بودیم من به همراه اسماعیل نوری اعلاء، احمدرضا احمدی، طاهره صفارزاده و م.آزاد بودم و در یک ردیف جلوتر رضا براهنی و یکی، دو تا از دوستانش نشسته بودند. بعد از این که سایه شعر« مرگ در هر حالتی سخت است ...» را خواند براهنی بلند شد و به نوعی اعتراض را شروع کرد. ما می خواستیم اعتراض کنیم اما نتوانستیم او را همراهی کنیم . چون دلیل اعتراض ما با دلیل مخالفت براهنی بسیار فرق داشت.رضا براهنی به جای آن که از محل جلسه انتقاد کند و بگوید چرا زیر پرچم آمریکا شعر می خوانید؟ تقریبا چنین گفت: به چه دلیل این 4 نفر یعنی اعضای مربع مرگ(سایه، نادر پور، کسرایی و مشیری) را به این جلسه دعوت کرده اید و من را دعوت نکرده اید؟ موضوع اعتراض ما که به محل برگزاری جلسه بود داشت تبدیل به یک موضع شخصی می شد و این که چرا براهنی هم جز این چهار نفر نیست! بنابر این وقتی براهنی گفت من و دوستانم این جلسه را ترک می کنیم هیچ کدام از ما بلند نشد وبا او نرفت. البته چند دقیقه بعد خودمان جلسه راترک کردیم. گزارش طنز آمیزی از این جلسه زیر عنوان«میزگرد شوالیه ها در انجمن ایران و آمریکا» به قلم اسماعیل نوری اعلاء نوشته شد و در مجله نگین به چاپ رسید. خواندن این گزارش خواننده را در حال و هوای همان جلسه قرار می دهد. این گزارش جملات طنزآمیزی داشت از جمله این که «آقای کسرایی لااقل از سیبیلت خجالت بکش!» یا این جمله« براهنی چاق سرخ احساس قهرمان ملی می کرد!»


ترک آن جلسه به منزلۀ پیروی از اعتراض براهنی نبود؟
نه. برای همین بود که ما چند دقیقه صبر کردیم تا براهنی برود و نتواند ما را مصادره کند.


چرا نماندید انتقاد خودتان را ایراد نکردید؟
البته ما هم با غرغر و سرو صدا رفتیم. جمعیت حاضر در سالن هم متوجه خروج دسته جمعی ما شدند واضح بود که با محل جلسه مشکل داشتیم و نه با آدم هایش.


جمله ای از گزارش آقای نوری اعلاء گفتید«آقای کسرایی لااقل از سیبیلت خجالت بکش...» سیبل سیاوش کسرایی با برگزاری این جلسه چه تعارضی داشت؟ چرا شما و دوستانتان با محل برگزاری جلسه مشکل داشتید؟
توده ای ها سبیلهایی به سبک استالین می گذاشتند که سمبل مخالفت با امپریالیسم آمریکا بود. در نهایت با رفتن به انجمن امپریالیسم (ایران و آمریکا) متناقض بود و طبیعتا شعر خوانی در این محل با عقایدی که پشت موهای سبیل کسرایی پنهان بود تعارض داشت.


دلیل رأیتان مبنی بر اخراج سایه از انجمن نویسندگان چه بود؟ ظاهرا شما و شاملو هم نظر بوده اید در این مورد.
من از کتاب«سرگذشت کانون نویسندگان» نقل می کنم که: بر اساس صورت جلسه ای که از آن کتاب بنده نوشته شده است، من در این جلسه پیشنهاد کردم رأی گیری یک سال عقب بیفتد و گفتم« در این فاصله بکوشیم آنها را قانع کنیم تا حرفشان را پس بگیرند...»


چه حرفی را باید پس می گرفتند؟
مقصودم نشان آنان بود که کانون نویسندگان را به نام دفاع از انقلاب اسلامی به حزب توده بچسبانند و بخواهند ما را به دفاع از سانسور دعوت کنند. من گفته بودم «دوستان عزیز تیغی که تیز می کنید روزی گردن خودتان را خواهد برید» تصور هم می کردم که حوادث بعدی و سرکوب احتمالی حزب توده نویسندگان وابسته به آن را از حمایت سانسور منصرف کند و به خط مستقل کانونی را که اعلام می کردند آزادی مطلق بیان و اندیشه کمک به ضد انقلاب است، باز گردند. البته من در تعیین میزان زمان اشتباه کرده بودم. آن حادثه قابل پیش بینی سه، چهار سال بعد اتفاق افتاد نه شش ماه بعد.

چه کسانی درامضای این رأی و اخراج سایه از کانون نویسندگان نقش داشتند؟ دربارۀ آن حادثه و جزئیات رأی گیری بیشتر توضیج دهید.
مقصودم کشف کودتای نظامی توده است ولی آنها مخالفت کردند و آقای سایه بیشتر از دیگران با تعویق رأی گیری مخالفت کرد. درمیان فریادها و صدای پورهرمزان( مترجم لنین) را می شنیدم که به سازشکاری من دشنام می داد و تدریجا دشنامهایش از بی شعور به فحشهای ناموسی تکامل پیدا کرد! از هردو طرف یک نفر حتی موافق نبود. به همین دلیل من فکر می کردم که پنج نماینده حزب توده یعنی آقایان به آذین، کسرایی، سایه، تنکابنی و محمد تقی برومند باید در این شرایط اخراج شوند در رأی گیری روز 11 دی ماه 1358 این نیتجه به دست آمد که من آن را در کتابم به چاپ رساندم:
تعداد آرای موافق اخراج گروه پنج نفره: 81 نفر
تعداد آرای مخالف اخراج این گروه پنج نفره: 42 نفر.
تعداد آرای ممتنع اخراج این گروه پنج نفره: 4 نفر.
این رأی به امضای هیأت دبیران آن روزگار یعنی شاملو، ساعدی، باقرپرهام، اسماعیل خویی و محسن یرقانی رسیده است. ملاحظه می فرمایید که بنده و شاملو این آقایان فرصت طلب و بی اصول را اخراج نکردیم بلکه مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران به اخراج آنها رأی داد و دلیل واضح رأی ما حمایت گستردۀ آن ها از سانسور بود.


سایه در خاطراتش از به آذین به عنان دبیر سیاسی کانون یاد می کند و در جای دیگری هم خواندیم که این به آذین را به این سمت منسوب کرده اند. به نظر می آید که دبیر سیاسی بودن به آذین با گفته های شما تعارض داشته باشد.
خیر. کانون نویسندگان دبیر سیاسی نداشت و این مطبوعات حزب توده بودند که این طور شایعه می کردند. در سال 1358 که من منشی کانون بودم متن واحدی برای تمام روزنامه های آن دوره نوشتم و اتفاقا خود آقای به آذین که دبیر بود آن را امضا کرد که کانون دبیر کل ندارد و پنج دبیر آن در یک سطح قرار دارند. این متن را تنها روزنامه «آیندگان» چاپ کرد و باقی روزنامه ها زیر نفوذ مافیای دستگاه حزب توده از چاپ آن خودداری کردند. می توان چنین گفت که روزنامه های وابسته به حزب توده این دروغ را تثبیت کردند. حتی در کتاب های تاریخ معاصر دیده ام که این اشتباه رخ داده. حتی آقای آبراهامیان نیز این اشتباه را به اشتباهات دیگر کتابش اضافه کرد!


آبراهامیان در «تاریخ ایران مدرن» این موضوع را نوشته اند یا در «ایران بین دو انقلاب»؟
کتاب ایران بین دو انقلاب شان را عرض می کنم. در حالی که من در کتاب «سرگذشت کانو نویسندگان ایران» به این مسائل به طور مستند و مستدل پرداخته ام. متأسفانه این کتاب در ایران بدون آن که مشکلی داشته باشد اجازه انتشار نیافت و این اتفاق باعث می شود که تاریخ به غلط نوشته و به اشتباه ثبت شود که نمونه اش همین کتاب آقای آبراهامیان است. اگر کتاب من در این جا منتشر می شد من دیگر مجبور نبودم تا مسائل مربوط به آن دوره و حوادث پیرامونش را تکرار کنم و مکررا به اسنادی اشاره کنم که مربوط به مطبوعات آن دوره می شود اشاره کنم که البته همۀ آن ها وجود دارند. متأسفانه باید بگویم مورخان ما کم حافظه تشریف دارند.


ظاهرا از شرایط عضو شدن در کانون نویسندگان ایران انتشار حداقل یک کتاب بوده است و به دلیل آن که شاعران و نویسندگانی بودند که کتاب هایشان از سانسور نتوانسته بود عبور کند و کتاب چاپ شده ای نداشتند بعدا تبصره ای اضافه شد تا کسانی که کتاب شان اجازه انتشار نداشت هم می توانستند عضو شوند ولی شما توده ای ها را حامی سانسور می دانید.
در سال های 58-56 دیگر سانسوری در ایران وجود نداشت. بنابراین تمام اعضای کانون حداقل یک کتاب چاپ شده داشتند. اما در سال 58 این ها به بهانه حمایت از جمهوری اسلامی که سازمان نظامی شان در صدد انجام کودتا علیه جمهوری اسلامی بود به ما فشار می آوردند که مطلق کردن آزادی بیان به ضرر انقلاب است و اگر شما یعنی اعضای کانون در این مورد اصرار داشته باشید خود شما نیز ضد انقلاب هستید. این مطالب در روزنامه مردم ارگان حزب توده بارها به آن اشاره و تأکید شده است. در نتیجه می توان گفت این رفتار پرونده سازی علیه کانون بود و سکوت کانون یعنی قبول اتهام آن ها کانون در سه جلسه توفانی در 11 آبان 58 رأی قطعی اش را صادر کرد و کمی بعد این رأی یعنی اخراج حزب توده در مجمع عمومی اعلام شد و در یک اعلامیه توسط 104 نویسنده به امضا رسید و مورد پشتیبانی قرار گرفت و جالب است که آن را هیچ یک از روزنامه ها حاضر نشد چاپ کند.


حتی آیندگان؟
آیندگان آن موقع بسته بود و ما آن نامه را به شکل اعلامیه دیواری در آوردیم و به دیوارها چسباندیم. مدتی گذشت تا این که سرانجام شاملو کل اعلامیه را در کتاب جمعه منتشر کرد و این نامه جز اسنادی شد که جنبۀ تاریخی پیدا کردند. خود من در مجله نگاه نو شماره 66 در پاسخ به کسانی که من را متهم به جعل در کتاب کانون نویسندگان ایران کرده بودند همان نامه 104 نفره چاپ کردند. تا به نظر نرسد که اخراج این آقایان توطئۀ چند نفر بوده است. در حالی که توده ای ها سعی داشتند این طور القاء کنند که ما باعث اخراج آن ها شدیم.


از مافیای مطبوعات و رونامه های وابسته به حزب توده گفتید. می توانید چند تا از آن روزنامه ها را اسم ببرید؟
روزنامه مردم، کیهان، و اتحاد مردم به طور مستقیم حمایت می کردند و روزنامه هایی مثل اطلاعات و بامداد هم بودند که نمی توانم بگویم حامی حزب توده بودند ولی مرعوب تبلیغ توده ای ها بود.


آیندگان روزنامه مستقلی بود؟
تا این حد می دانم که از حزب توده مستقل بود و بعدها با تشویق حزب توده بسته شد.


سایه در خاطراتش گفته است که با سپانلو مه دوستی دارد و نه دشمنی. گفته است که مناسباتی هم با شما ندارد. نظر شما درباره شخصیت و شعرهای سایه چیست؟
من بر خلاف به آذین و کسرایی که سایه با آن ها حشر و نشر زیادی داشت با او چندان نشست و برخاست نکرده ام. من به آذین را قلبا دوست می داشتم و با آقای سایه هیچ وقت ارتباط نزدیک نداشتم اما مثل بسیاری از شعر دوستان برخی از اشعارشان را بسیار دوست می دارم. باید گفت که او خدمت بزرگی در احیای موسیقی و ترانه های دوران مشروطیت کرده است. برای ایشان آرزوی عمر دراز و با عزت و احترام آرزو دارم.

بهزاد عبدی

منبع: ماهنامه تجربه، دی 1391، ش 18، ص 36


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1621
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.