شماره 64    |    24 اسفند 1390



کاوه گلستان، عکس و تاریخ

در شماره گذشته هفته‌نامه تاریخ شفاهی، سرمقاله دوست پژوهشگرم جناب آقای جعفر گلشن را خواندم. هم موضوع بجا و درستی بود و هم دغدغه زیبایی. اینکه می‌گویم دغدغه چون می‌دانم درصدد انجام کار درخور توجهی است.
با خواندن سرمقاله یاد کتابی افتادم که پیشتر (حدوداً شش سال پیش) برای انجام کاری مطالعه کرده بودم.
کتاب «کاوه گلستان، عکس‌ها و یک گفت‌وگو» که آقای حمید قزوینی آن را تدوین کرده و آقای محسن مصحفی مصاحبه‌های آنرا انجام داده است، اگرچه کم حجم، ولی بسیار جالب توجه است؛ چرا که کاوه گلستان که خداوند روح بزرگش را غریق رحمت کند به بیان لحظاتی نشسته که آنها را از دریچه لنز دوربین دیده و ثبت و ضبط کرده است. شاید او در ابتدا فکر می‌کرد «چیز به درد به خوری» برای آیندگان نداشته باشد. اما وقتی به بیان خاطراتش پرداخت خودش نیز به وجد آمده بود، (مقدمه ص11)  آنچنان که من این شوق را در خود احساس کردم و حال پیشنهاد می‌کنم علاقه‌مندان این موضوعات نیز از آن بهره ببرند.
کتاب «کاوه گلستان، عکس‌ها و یک گفت‌وگو» در قطع رقعی و نوبت چاپ اول، 1383ش توسط «نشر دیگر» در تهران چاپ و منتشر شد. (و ای کاش به چاپ دوم و سوم و... برسد).

این اثر در مجموع 176 صفحه دارد که فقط 96 صفحه آن متن گفت‌وگوهاست و الباقی عکس‌هایی است که مرحوم یا به تعبیر جناب قزوینی (تدوین‌گر کتاب) شهید کاوه گلستان در متن بدانها پرداخته است.
فصل‌بندی یا بخش‌بندی مشخصی در کتاب وجود ندارد (برخلاف آنچه در صفحه 12 مقدمه آمده است)، اما می‌توان کتاب را به سه بخش بعد از مقدمه تقسیم کرد.

در بخش اول با عنوان «گفت‌وگوی شفاهی»، متن دو مصاحبه در کنار هم آمده است. مصاحبه اول در دو جلسه و نزدیک به 150 دقیقه که آقای مصحفی انجام داده و مصاحبه دوم گفت‌وگوی شهید کاوه گلستان است با تلویزیون. این مصاحبه دوم «توضیحات کاوه پیرامون دو قطعه عکس تاریخی است که همراه با خاطرات مرتبط با این عکس‌ها به چاپ رسیده است.» (مقدمه، ص12).

بخش دوم کتاب شامل یک مصاحبه تنظیم شده توسط تدوین‌گر کتاب است که پیشتر در مطبوعات منتشر شده و حال در قالبی جدید کنار هم آمده است. آقای قزوینی کار شایسته‌ای در این بخش انجام داده‌اند و آن اینکه هر مطلبی را به منبع‌اش ارجاع داده‌اند و این کار خود می‌تواند یک منبع‌شناسی برای کاوه گلستان باشد. این بخش «گفت‌وگوی مکتوب» را بر پیشانی خود دارد.

بخش «عکس‌ها: انقلاب، جنگ و کارگر، مجنون، روسپی (1355)» عنوان بخش سوم است و در مجموع 130 قطعه عکس را در پی خود دارد. این عکس‌ها همانطور که از عنوانش برمی‌آید بر پدیده‌های اجتماعی جامعه ایران از 1355 تا 1368 ش پرداخته است. اینکه تأکید می‌کنم موضوعات اجتماعی چون کاوه گلستان خودش اینگونه می‌گوید:

«[...] کارم هم عمدتاً گزارش‌گری به اصطلاح مسایل اجتماعی بود [...] تهیه گزارش‌هایی راجع به مسایل اجتماعی [...] من در مسیر همان کار حرفه‌ای‌ام، کارم را گسترده کردم [...]»

متن اصلی کتاب (سخنان کاوه گلستان) با این جمله آغاز می‌شود:

«این چشم‌ها، چشم‌های من، شاهد حقیقت‌های زیادی بودند. شاهد سختی‌های زیادی در کشور من بودند.
دوربین من حقیقت را ثبت می‌کند [...]»

و پس از چند سطر خواننده با گفت‌وگو همراه می‌شود.

گفت‌وگو اگرچه از حالت شنیداری به نوشتاری تبدیل شده اما باز هم می‌شود صدای کاوه را شنید فقط کافی است یکبار او را دیده باشی یا حتی عکسش را دیده باشی آنوقت می‌توانی هم ببینی‌اش و هم صدایش را بشنوی که چگونه از سر صداقت به تو می‌گوید:

«من دارم راجع به خودم صحبت می‌کنم، خیلی بدم می‌آید از این که این کار را بکنم. امیدوارم اگر جاهایی یک اشاره‌هایی می‌شود به یک موفقیت‌ها یا یک نکته‌هایی، حمل بر خودستایی مطلقاً نشود».

در ادامه کاوه از شروع کارش و علاقه‌ها و دغدغه‌هایش سخن می‌گوید و خیلی زود به روزهای اوج‌گیری انقلاب در زمستان 1356 می‌رسد.

آن زمان:

«یک مقاله‌ای بود که در روزنامه اطلاعات چاپ شد و مردم قم شلوغ کردند [...] من عکس همان اولین جرقه انقلاب را دارم [...] نیروهای شهربانی انتهای خیابان بودند، برای اولین‌بار بود که من صدای پرت کردن گاز اشک‌آور را شنیدم. عکسش را دارم، شب عکس گرفتم. خیلی هم سخت بود. آن موقع با آن فیلم‌هایی که بود. این‌ها همه را من دارم.
این که گفتم جرقه، از داخل مردم یک سه راهی پرت شد. سه راهی. یک سه راهی آب است که براده آهن و این‌ها درون آن می‌ریزند که وقتی منفجر می‌شود این براده‌ها هست که تو هوا منفجر می‌شود. من عکس لحظه انفجار سه راهی را در خیابان چهار مردان قم، دارم که تمام جرقه‌هاش دیده می‌شود. در کتاب‌مان هم چاپ کردم.» (ص21)(عکس ص 98)

کاوه گلستان در تأیید و تأکید بر خاطراتش و لحظه‌هایی که عکاسی کرده اشاره می‌کند که بعد از انتشار مقاله رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات (17 دی 1356) و در پی آن شلوغی مردم قم لحظه لحظه وقایعی را که حاضر بوده عکاسی کرده است. او در ادامه خاطراتش می‌گوید که عکس‌های بسیاری از حوادث قم در دی 56 گرفته اما

«نمی‌گذاشتند منعکس شود. [...] شاید یکی از بهترین عکس‌های انقلابم در همان روز اول بود به خاطر اینکه این شهربانی‌چی‌ها زیاد حالیشان نبود، چی به چیه. کسی جلوی کار من را نمی‌گرفت. من با خود شهربانی‌چی‌ها بودم که داشتم عکس می‌گرفتم یعنی شخصاً با عدسی زاویه باز از نزدیک تق تق از آن‌ها عکس می‌گرفتم. کسی هم به من نمی‌گفت نکن. برای همین هم بود که توانستم عکس‌های خوب بگیرم. »(ص32)

کاوه حتی حکومت نظامی اصفهان را نیز ثبت کرده است. او آنرا اولین حکومت نظامی در ایران می‌داند.

«من عکس‌های اولین روز حمله به مسجد جامع اصفهان و اولین روز حکومت نظامی در اصفهان را دارم. عکس‌های خیلی خوبی است که تانک‌ها اصلاً آمده‌اند و بعد یکسری «ناجی» فرمانده نظامی اصفهان اولین روز حکومت نظامی در ایران را که اعلام کردند عکس‌هایش را من دارم. برای کیهان رفته بودم.»(ص27)

مرحوم گلستان در صفحات بعدی کتاب توضیح بیشتری از حکوت نظامی اصفهان می‌دهد و می‌گوید:

«[...] روز اول که قرار بود در اصفهان حکومت نظامی اعلام بکنند. یک نفر از دوستان من در روزنامه کیهان شب به من تلفن کرد که فردا قراره، صبح از ساعت هفت به بعد در اصفهان حکومت نظامی بشود که ما راه افتادیم رفتیم اصفهان. تو بازارش این «ناجی» که بعداً اعدام شد و عکس اعدام‌شده‌اش را هم دارم، گرفتم. آمد وسط بازار و به بازاری‌ها دستور داد مغازه‌های‌شان را باز کنند. به زور آمد یک صندلی گذاشت وسط بازار نشست، آن‌جا وسط بازار اصفهان حکم‌رانی کرد، خیلی وحشتناک بود. تمام نیروها و محافظینش هم با اسلحه دورش بودند.»(ص52) (عکس ص99)

کاوه گلستان درباره وقایع مختلفی و عکس‌هایی که از آنها گرفته است سخن می‌گوید. او به نماز و راه‌پیمایی عید فطر، کمیته استقبال و حتی لحظات ورود امام به کشور اشاره می‌کند.

«از موقعی که امام آمد من با او بودم، این عکس‌‌هایی که از پله هواپیما پایین می‌آید مال من است. این عکس‌ها مال من است، توی فرودگاه یک نفر دیگر هم بود [...].» (ص44) (عکس ص115)

و بعد هم توضیح می‌دهد که چگونه شد تا یکی از دو عکاسی باشد که در باند فرودگاه حاضر شد و عکس‌های تاریخی‌اش را گرفت.

سپس او عکسی را نشانه می‌رود و می‌گوید:

«این عکس یک عکس خیلی تاریخی است.» (عکس ص118)

و بلافاصله ادامه می‌دهد:

«یکی از اولین دیدارهایی هست که امام با مردم داشتند، وقتی که از پاریس برگشتند. این عکس در مدرسه رفاه گرفته شده، در تهران و توده مردم که هجوم آورده بودند به طرف مدرسه رفاه که امام را ببینند. موقعی که این عکس را می‌گرفتم خوب یکی از هیجان‌انگیزترین و به اصطلاح مهم‌ترین لحظات زندگی من بود. به خاطر این که انقلاب به پیروزی رسیده بود و من چند ماه بود، یک سال و خرده‌ای بود که تظاهرات مردم، بزن‌ بزن‌ها و درگیری‌ها و خون‌دادن‌ها را در خیابان‌ها دنبال می‌کردم و عکس‌شان را می‌گرفتم. خوب برای من خیلی فوق‌العاده بود وقتی که می‌دیدم نتیجه داد این جنبش مردم و الان دیگر امام برگشته‌اند و در میان مردم هستند». (ص 78 ـ 77)

زمان اندکی از انقلاب نگذشت که جنگ شد و کاوه گلستان این‌بار نه به اصفهان و قم و شیراز برای ثبت لحظه لحظه‌های انقلاب بلکه راهی شهرهای درگیر جنگ شد تا لحظه‏هایی دیگر از تاریخ را با دوربینش ثبت کند.
وقتی دزفول بمباران شد او راهی آنجا شد تا جنایت صدام را افشاگری کند و به بقیه مردم دنیا نشان بدهد و خودش ضمن اشاره به این مطلب عکسی را در آلبوم نشان می‌دهد و توضیح می‌دهد: (عکس ص143)

«این عکس، عکس یک بچه معصوم است که در یکی از اولین موشک‌باران‌ها که روی شهر دزفول انجام گرفت. اوایل جنگ تحمیلی مصدوم شده و سرش شکسته بود، دستش شکسته بود و چند نفر از اعضای خانواده‌اش هم شهید شده بودند و در یک حالت بهت و شوک قرار داشت.»(ص81)

و این همه بر روح انسان هنرمندی چون کاوه گلستان بسیار اثرگذار بود.

«این جریان انقلاب و جنگ تحمیلی خیلی در زندگی من اثر گذاشت به خاطر این که من با یک چنین صحنه‌هایی روبه‌رو می‌شدم و این زندگی آدم‌ها بود که با گلوله از بین می‌رفت و خشونت موجود در این‌ها هیچ‌وقت برای من اتفاق نیافتاد. این همه سال در جنگ انواع و اقسام آدم دورم افتاد، گلوله خورد، ترکش خورد، حتی یک دفعه، حتی یک دفعه داشتم با یک نفر راه می‌رفتم. در جبهه داشتیم می‌دویدیم، داشتند کاتیوشا می‌زدند، می‌دویدیم که برویم خودمان را بیاندازیم داخل یک سنگر، من و او با هم بودیم، یک مرتبه نگاه کردم دیدم یک جفت پا فقط بغل من دارد راه می‌رود، یک گلوله فیشی آمد خورد نصف بدنش را برد و من دیدم، یعنی دو تا پا هنوز روی هوا بود، قبل از این که بیافتد. می‌دانی؟ یک متری من بود. از این وحشتناک‌تر دیگر نمی‌توانستی [تصور کنی]. عکسش را همه دارم».(ص62)

و ای دریغ که همین جنگ جانش را ستاند. روحش شاد.

محمد قبادی
پژوهشگر تاریخ انقلاب
mghobady75@yahoo.com



http://www.ohwm.ir/show.php?id=1134
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.