شماره 92    |    10 آبان 1391

   


‌برای سالگرد انتشار هفته‌نامه «تاریخ شفاهی»

سایت «تاریخ شفاهی ایران» تا بهمن ماهی که در پیش است، پنج ساله می‌شود و «هفته‌نامه تاریخ شفاهی» در پایان همین هفته (12 آبان)، دومین سال انتشار را پشت سر می‌گذارد. زمان سریع‌تر از آن که تصور می‌کنیم می‌گذرد و همین روزهاست که در برابر شماره یکصدم این هفته‌نامه قرار می‌گیریم. این عددها کارنامه می‌سازند و سابقه و اعتبار برای کسانی که روزها و هفته‌ها برای تولید محتوا در محیط مجازی، آمدورفت کرده‌اند و خسته ‌شده‌اند و گاهی اخم کرده‌اند. اما در نهایت خنده رضایت بر لبانشان نشسته‌ است.


تاریخ معاصر شفاهی ایران به روایت فرهنگیان مکتوب می‌شود

مرتضی رسولی‌پور از انتشار مجموعه‌ای پنج جلدی از بخش تاریخ شفاهی موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران خبر داد و گفت: این مجموعه کتاب، دربرگیرنده گفت‌وگوهایی از فعالان عرصه فرهنگ و تاریخ در دوران معاصر است که گوشه‌ای از تاریخ این روزگار را روایت می‌کنند. کارشناس تاریخ شفاهی موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، اظهار کرد: مجموعه گفت‌وگوهای انجام شده با فرهنگیان معاصر، ابتدا به صورت شفاهی ضبط و سپس مکتوب شد...


فصلنامه گذشته و حال منتشر شد

شماره 217 فصلنامه گذشته و حال Past & Present ویژه پاییز (نوامبر) 2012 منتشر شد. در این شماره می خوانیم: "بازیافت در بریتانیا بعد از سقوط اقتصاد عصر فلز در روم"، رابین فلمینگ Robin Fleming "سخن گفتن به زبان ها: زبان و ارتباطات در مدیترانه آغاز دوره مدرن"، اریک ر. دارستلر Eric R. Dursteler "تمایز میان قانون ابدی و گذرا: قانون طبیعی و قوانین قضایی موسی (ع)"، ریچارد ج. راس Richard J. Ross "ویگ تارتان*Whig Tartan: فرهنگ مادی و کاربرد آن در بلندی های اسکاتلند، 1815-1746"، متیو پ. دزینیک Matthew P. Dziennik "جنون زیبا: امتیاز، مسئله ماشین و توسعه صنعتی در نرمادی 1789"، جف هورن Jeff Horn


«اسارت فرحبخش» و «وقتی خدا به من خیره شد»

به تازگی دو عنوان کتاب از خاطرات آزادگان با عنوان‌های «اسارت فرحبخش» و «وقتی خدا به من خیره شد» با حمایت اداره امور ایثارگران شهرداری تهران و از سوی نشر آل‌احمد منتشر شده است. این کتاب پنج فصل دارد که در آنها 165 عنوان فرعی برای خاطرات اکبر فرحبخش دیده می‌شود. او از سال 1361 تا 1369 اسیر ارتش صدام در عراق بوده و روایت خاطرات را از آنچه درباره تولدش در سال 1337 در محله نظام‌آباد تهران شنیده آغاز کرده است.


آخرین سفر شاه ایران به آمریکا

سفر شاه به آمریکا در روزهای 24 و 25 آبان ماه 1356 آخرین سفر رسمی او در مقام پادشاه به آن کشور و آخرین رویداد مهم سیاسی پیش از شعله ور شدن آتش انقلاب اسلامی به شمار می‏آید. این سفر به فاصله 28 سال بعد از آخرین سفر شاه در 23 آبان 1328 برگزار شد. آخرین سفر رسمی شاه به آمریکا برای شاه رضایتبخش بود.


گفت‌وگو با محمد افراسیابی (1)

تاریخ شفاهی که در مطالعات و پژوهش‌های معاصر اهمیتی روزافزون یافته است، یکی از شیوه‌های پژوهش در تاریخ است که به شرح و شناسایی وقایع، رویدادها و حوادث تاریخی براساس دیدگاه‌ها و شنیده‌های شاهدان، ناظران و فعالان آن حوزه تحقیقی می‌پردازد. در گفت‌وگوی حاضر، با آقای محمد افراسیابی از کارمندان سابق مجلس سنا، به نکاتی درباره ساختار، تعاملات و فعالیت‌های مجلس سنا و سناتورها، و نیز برخی رویدادهای تاریخ معاصر مانند کودتای 28 مرداد، حوادث جنگ جهانی دوم و قیام 30 تیر پرداخته شده است.


در تکریت 11، هر هفته یک نفر شهید می‌شد

«رحیم قمیشی»، زاده خوزستان و معاون گردان کربلا، که از نخستین روزهای جنگ، داوطلبانه و با عضویت رسمی در سپاه پاسداران عازم دفاع از وطن شد، چهار دی سال 1365 و در آغاز عملیات کربلای چهار به اسارت نیروهای عراقی درآمد. جملات نخستین او، یادآوری لحظاتی پیش از اسارت است. دشوارترین لحظه‌ها... «به محض شروع شلیک عراقی‌ها، نیروهایی که جلوتر بودند گرفتار و اکثراً شهید شدند و ما که عقب‌تر بودیم، شروع به جمع کردن مجروحان کردیم. سروش حیدری مجروح شده بود، او را در بغل گرفتم و تا چند متری بردم ولی دیدم که خودم در حال افتادن هستم.


وقتی تلفنی گفتند مجله تعطیل است در خانه نشستم گریه کردم

مجله فردوسی به مدیریت جهانبانویی طی سال‌های 1328 الی 1353 منتشر می‌شد. دوره دوم فردوسی از 17 مهر 57 شروع شد و تا 26 تیر 1358 ادامه یافت و در مجموع 36 شماره انتشار یافت. مرکز بررسی اسناد تاریخی نیز در کتابی درباره مجله فردوسی، به شکل‌گیری و مجوز به کار این مجله با روش سیاسی، اجتماعی، خبری، ادبی و علمی به صاحب‌امتیازی اشرف جهانبانویی و مدیرمسؤولی نعمت‌الله جهانبانویی و سردبیری فرج‌الله نوحی، محمود عنایت، مرتضی لاجوردی و عباس پهلوان به شکل هفتگی در سال 1328 اشاره کرده و آورده است:


اسیر جاده نیستم

از دوازده سالگی کارم را شروع کردم؛ با اسب و گاری. این طرف و آن طرف بار می‌بردم آن هم در فاصله‌های محدود، با یک اسب و گاری مگر چقدر می‌شود بار برد. سال 1344 بود که وانت سه چرخ خریدم و با آن کار می‌کردم. بار اصلی ما محصولات کشاورزی بود. زمستان‌ها مرکبات بیشتر بود و تابستان‌ها هندوانه و صیفی‌جات حمل می‌کردیم. وانت سه چرخ را فروختم و خاور خریدم و برای اولین بار مسیرهای دوردست را هم رفتم، آن هم در جاده‌های آن وقت‌ها.


درستی به قلم استادز ترکل

مارک گيلهود Marc Geelhoed از شيکاگو، ريچارد جي. اوانز Richard J. Evans منتقد ادبي را به محاکمه کشیده است تا براي از قلم انداختن دو علامت نقل قول در شماره جديد «نقد کتاب‌هاي نيويورک New York Review of Books » پاسخگو باشد. موضوعي که به اين کوچکي که به نظر مي‌آيد نيست. در نسخه 11 اکتبر نقد کتاب‌هاي نيويورک، اوانز بحث خود را در مورد دو کتاب درباره جنگ جهاني اين گونه آغاز کرد:


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

نشست معرفی و بررسی کتاب «شرح اسم» به همت اداره کل کتابخانه‌های عمومی استان آذربایجان شرقی چهارشنبه 17 آبان‌ماه از ساعت 9 صبح در تالار نخجوانی کتابخانه مرکزی تبریز با حضور مؤلف و جمعی از منتقدان و نویسندگان سرشناس استان آذربایجان شرقی و علیرضا کمری، پژوهشگر تاریخ برگزار خواهد شد.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۹)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


صحنه لحظه‏اى آرام شد. با سرعت به طرف آن جوان رفتم و او را از زمين بلند كردم. چند نفر ديگر نيز آمدند. من دست چپش و يكى دست راستش و دو نفر هم پاهايش را گرفتند و بلند كرده و حركت داديم. از وسط خيابان به طرف پياده رو مى‏رفتيم كه دوباره سرهنگ ارتش دستور آتش داد. كسى كه مقابل من پاى اين مجروح را گرفته بود، خم شد و افتاد. بعد فردى هم كه در كنار من، دست راست مجروح را گرفته بود، از پشت تير خورد و افتاد. تا وضع اين طور شد، من و آن ديگرى فرار كرديم. من خودم را دوباره به سينه ديوار بانك رساندم و مخفى شدم. به خود نگاه كردم و ديدم دستها و لباسم خونى شده است. مات و مبهوت به اين صحنه‏ها نگاه مى‏كردم. قادر به هيچ حركتى نبودم و زمين گير شده بودم و ترس و وحشت وجودم را فراگرفته بود. يك دفعه صداى شعارهاى مردم را شنيدم. ديدم عده‏اى از مردم، درحالى كه چوب و چماق دستشان است، به طرف ما مى‏آيند و شعار مى‏دهند. «يا مرگ، يا خمينى... مردم برويد به بازار... مردم برويد به بازار...»
كمى روحيه گرفتم. دقت كردم و ديدم برادرم مهدى با عده‏اى از جوانهاى رشيد هيئت مؤتلفه به اين طرف مى‏آيند. مهدى مرا ديد. به طرفم آمد و دست روى شانه‏ام گذاشت و تكانم داد. گفت: «چيه؟... احمد! چى شده؟». من به خود آمدم و گفتم: «داداش! ببين اينها را كشته‏اند!»
گفت: «برو بابا! كجايش را ديده‏اى؟! برو ببين، جنايتكاران همين طور نعش مردم را عين برگ خزان بر خيابانها ريخته‏اند و كسى نيست آنها را جمع كند، بيا برويم جلو، اينجا، نايست...» بعد دست مرا گرفت و كشيد و به طرف بازار حركت كرديم. هنگامى كه از داخل بازار رد مى‏شديم، ديدم كه اجساد را به كنار كوچه كشيده‏اند. در يكى از دالانهاى بازار صحنه تكان دهنده‏اى ديدم. فردى كه از ناحيه ران چند تير خورده بود، كنار چهارچرخى افتاده بود و با انگشت سبابه به خون خود مى‏زد و روى تخته بدنه چهارچرخ درحال نوشتن جمله «يا مرگ يا خمينى» بود. حالت عجيبى به من دست داد. طاقت نياوردم و از آنجا دور شدم. آرام‏آرام، مسئله خون، قتل و قتال برايم عادى شد. داخل بازار از اين دالان به دالان ديگر مى‏رفتيم؛ ناگهان نظاميها درهاى ورودى بازار را مسدود كردند و داخل را به رگبار بستند. سربازها و نظاميها، داخل بازار و بازارچه‏ها نمى‏شدند، فقط از همان مدخل تيراندازى مى‏كردند. وقتى كسى از اين سو به آن سوى بازار مى‏دويد، او را به رگبار مى‏بستند و گاهى او با چند بار زمين خوردن و برخاستن موفق به گذشتن و گاهى هم تير خورده و شهيد مى‏شد. وجود برادرم در كنارم قوت قلب خوبى بود. تكرار صحنه‏ها ترسم را ريخت و مرگ را در نظرم بى ارزش كرد. به بازار نوروزخان رفتيم و از پشت مسجد شاه (امام) بيرون آمديم. به محض خروج از بازار ديدم مردم زيادى آنجا هستند، شروع كرديم به شعار دادن: «خمينى، خمينى، خدا نگهدار تو بميرد، بميرد، دشمن خونخوار تو.»
نظاميها به اصطلاح شروع كردند به دِرو و حسابى مردم را زخمى و يا شهيد كردند. گاز اشك آور چشمهايم را به شدت مى‏سوزاند و اشكهايم جارى بود. مهدى دستمال خيس كرد و به من داد تا روى چشمانم بگذارم.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.