شماره 81    |    11 مرداد 1391

   


شرافت نویسندگی

در ایران گذشته و امروز، نویسندگان را می‌توان از منظر «هدف نوشتن» به دو دسته اصلی و چندین دسته فرعی تقسیم کرد: 1. نویسندگانی که برای علم و پیشرفت و گسترش دانش و آگاهی جامعه انسانی قلم می‌زنند و هدف خویش را از زندگی و نوشتن، تولید اندیشه خاصه اندیشه اصیل و پاک و ارزشمند قرار می‌دهند؛ 2. نویسندگانی که برای کسب نام یا نان می‌نویسند و روزگار می‌گذرانند. این دسته از افراد نویسندگی را در مقام شغلی یافته‌اند تا امرار معاش نمایند و از اشتهار جانبی آن برای عرضه اندام در محافل و مجالس مختلف بهره گیرند. به عبارت دیگر می‌نویسند تا روزگار بگذرانند و بر خلاف دسته اول که روزگار می‌گذرانند تا بتوانند بنویسند و بر دانش خویش و دیگران بیفزایند.


«شرح اسم» رونمایی می‏شود

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، روز شنبه 14ام مرداد ماه، کتاب «شرح اسم: زندگینامه آیت‌الله سیدعلی حسینی خامنه‏ای (1357-1318)» در تالار مهر حوزه هنری از ساعت 11 تا 13 با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و شماری از کارشناسان برجسته و علاقمندان تاریخ و ادبیات معاصر کشور رونمایی خواهد شد. در این مراسم پیش بینی شده است کارشناسان مدعو از وجوه مختلف تاریخی، روش‏شناسی و ادبی این اثر را مورد بررسی قرار داده، دیدگاه های خود را مطرح کنند. کتاب «شرح اسم: زندگینامه آیت‌الله سیدعلی حسینی خامنه‏ای (1357-1318)» نوشته هدایت‏الله بهبودی توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی نخستین بار در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شد و در پی استقبال خوانندگان به سرعت نایاب گردید.


رمضان 1357 اصفهان؛ خونی تازه در رگهای انقلاب(1)

حکومت نظامی در ایران در قانون مشروطه، در 1290 ش تصویب شد. اما برای اولین بار در ایران، یک روز بعد از به توپ بسته شدن مجلس، در تهران حکومت نظامی اعلام شد. دو بار قبل از کودتای سیاه1299 ش، شاهد حکومت نظامی بودیم. هنگام کودتا هم، در تعدادی از شهرها حکومت نظامی اعلام شد. هنگام اشغال ایران، باز با حکومت نظامی مواجه بودیم. مقطع مهم دیگر، بعد از کودتای 28 مرداد بود که با حکومت نظامی مواجه هستیم. بعد از قیام 15 خرداد 1342 باز حکومت نظامی در چند شهر داشتیم. اما از آن زمان تا 1357ش، دیگر حکومت نظامی در کشور برقرار نشد.* قیام خونین مردم شهرهای قم (19دی1356) و تبریز (29بهمن1356) هر چند با کشتار مردم همراه بود، اما منجر به برقراری حکومت نظامی نشد. اما حوادث ماه مبارک رمضان در اصفهان رژیم شاه را مجبور به برقراری حکومت نظامی در روز جمعه 20مرداد1357 (7 رمضان 1398) کرد.


آموزش مصاحبه‏ فعال در دانشگاه اصفهان

نخستین کارگاه آموزش مصاحبه‏ فعال تاریخ شفاهی در دانشگاه اصفهان برگزار شد. به ابتکار گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، نخستین کارگاه آموزش مصاحبه فعال تاریخ شفاهی به صورت دانشگاهی و رسمی از 3 لغایت 31 اردبهشت 1391 با حضور نزدیک به 40 نفر از دانشجویان مقاطع و رشته‏های مختلف تحصیلی در سالن دکتر مهرعلیزاده دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان برگزار گردید. شانزده ساعت برنامه‏‏ی آموزشی کارگاه، طی هشت جلسه و در چهار هفته اجرا شد. هدف از برگزاری این کارگاه که مقدمات آن از ابتدای نیمسال دوم تحصیلی 1391-1390 فراهم آمده بود، آشنایی اجمالی فراگیران با تاریخ شفاهی و سازوکار آن یعنی مصاحبه فعال و تربیت نیروی متخصص و کارآزموده برای به کارگیری در طرح‏های تحقیقاتی دانشگاه اصفهان و مراکز تاریخ شفاهی بود. در این میان، حضور دانشجویان رشته تاریخ در مقاطع عالی تحصیلی، بارزتر بود. افزون بر این، دانشجویان حوزه‏ی علمیه خواهران، رشته کتابداری و فقه و حقوق اسلامی نیز شرکت داشتند.


هر رزمنده بخشی از تاریخ شفاهی جنگ است

بعد از جنگ تحمیلی به زادگاهش روستای سلطان آباد، گرگان بازگشت و در زمین‏های زراعی مشغول به کشاورزی شد تا اینکه سرو کارش به رایانه‏ و استفاده از اینترنت افتاد و با یک وبلاگ با عنوان «آخرین دوران رنج» برگرفته از تفکرات شهید آوینی شروع کرد. ‏در دوران جنگ به دلیل جراحت از ناحیه دست جانباز شد. و نمی توانست قلم در دست بگیرد و از روز گار پرهیاهوی جنگ هر آنچه را که دیده و شنیده و لمس کرده را روی کاغذ بیاورد، به همین دلیل در استفاده از رایانه‏ مصمم‏تر شد. چرا که می‏خواست به هر نحوی که شده از روز‏های جنگ بنویسد. 14 سال از بهترین روز‏های زندگی‏اش را با بچه‏های پاک و بی‏ریا و مخلص جنگ گذرانده بود.


تاریخ شفاهی ثبت جهانی بیستون(3)

بخش نخست و دوم را درشماره های پیش خواندیم. بخش پایانی در ادامه می آید: پايگاه يك ماشين پيكاپ داشت كه همه در آن جا نمي شدند. از ميراث استان خواستيم ماشين ديگري در اختيارمان بگذارند که حاضر به همكاري نشدند. چون نمي‏خواستم خودم رانندگي كنم ماشين خودم كه يكRD يشمي بود را به آقاي رضايي كه ليسانس حسابداري بود و امور حسابداري پايگاه را انجام مي داد سپردم تا امكان جابجايي مهمانان را داشته باشيم. در فرودگاه فهميدم كارشناس خانم گل‏آسا تگين است. پس از معرفي و احوالپرسي مختصري با مهمانان از فرودگاه به هتل رفتيم. تا مهمانان ساك‏هايشان را در هتل بگذارند و به بيستون برويم. در لابي هتل بودم كه شهردار بيستون آقاي افشين رحيمي زنگ زد و پرسيد: «كجا هستيد؟» گفتم: «در هتل. چند دقيقه ديگر به سمت بيستون مي آييم.» گفت اگر مي‏توانيد مهمانان را معطل كنيد، چون بسيج مانوري در سراب بيستون برگزار مي‏كند.


کتاب «ایستگاه آسمان» در شأن رحیم صفوی نیست

سید یحیی رحیم صفوی از دانشجویان انقلابی قبل از پیروزی انقلاب است که در دانشگاه تبریز با هم‌دوره‌ای‌های خود مانند (شهید) مهدی باکری فعالیت‌های زیادی علیه رژیم پهلوی داشته است. وی قبل از پیروزی انقلاب به دیدار امام خمینی در فرانسه می‌رود و سپس از طریق آلمان،‌ لبنان،‌ سوریه و ترکیه به کشور برمی‌گردد. او در روزهای استقبال از امام فعالیت بسزایی به همراه محمد بروجردی داشته و به چون پروانه، گرد شمع وجود امام می‌گشت. در اصفهان سپاه پاسداران را تشکیل داد و پس از مدتی برای سرکوب توطئه ضدانقلاب در کردستان راهی غرب کشور شد.


گوهر عمر

احمد آرام صد سال پیش در یکی از محله‏های تهران قدیم دیده به دنیا گشود. از عمر او یکی دو سال بیش نگذشته بود که نهضت مشروطیت در ایران پای گرفت، نهضتی که سرزمین ما را در آستانه دوره‏ای جدید قرار داد و فصلی نو در تاریخ آن گشود و نسلی را پرورد که آرمان‏های بزرگ ترقی‏خواهی و پیشرفت را در حیطه‏های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در سر داشتند. اگر در ذهن خود به مرور نام بزرگانی بپردازیم که از آن نسل برخاستند و در زمینه‏های مختلف، از شعر و ادبیات و تاریخ و سیاست گرفته تا رشته‏های گوناگون علوم جدید، سهمی از تحقق آن آرمان‏ها را برعهده گرفتند، به روشنی در می‏یابیم که کارایی و تاثیرگذاری اینان بسی بیش از مقدورات محدود و ناچیز آن زمان بوده است که از حد چند مدرسه ابتدایی و متوسطه در سراسر کشور فراتر نمی‏رفت. خیزش فرهنگی که در ایران آن زمان آغاز شد در واقع مقدمات جدید تجدید حیات فکری و علمی را در سرزمین ما فراهم آورد.


اوریانا فلاچی و شیوه‏های ارتباط با مصاحبه‏شونده

اوریانا فالاچی (Oriana Fallaci) ‏۲۹ ژوئن ۱۹۲۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. پدرش درودگر بود و در جریان جنگ جهانی دوم به عنوان چریک در جبهه ضد فاشیست نبرد می‏کرد. فالاچی بعد از جنگ جهانی دوم شروع به نویسندگی نمود و با همکاری با مجلات و روزنامه‏های ایتالیایی وارد عرصه روزنامه‏نگاری ‏شد. وی در طول دوران روزنامه‏نگاری با بسیاری از چهره‏های سیاسی جهان مصاحبه کرد. در این راستا حتی موفق به دریافت جوایز معتبر بسیاری همچون مدال طلای تلاش فرهنگی برلوسکونیBerlusconi ، جایزه آنی تیلور Annie Taylor مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورکCenter for the Study of Popular Culture، جایزه آمبرگنو دروAmbrogino doro؛ معتبرترین جایزه شهر میلان، شد. فالاچی همچنین یک بار کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات می‏شود.


ترس در آمریکا

«حبس شده بی دلیل» مجموعه ای از شرح حال‌های تاریخ شفاهی از 6 مهاجر مسلمان مقیم نیویورک است که بعد از 11 سپتامبر زندانی شدند. هیچ یک از این افراد هیچ ارتباطی با تروریسم نداشتند، اما چنانچه ماجرایشان نشان می‌دهد، آن‌ها توسط افسرهای دستگیرکننده شان، ماموران اف.بی.آی، سیستم دادگستری، رسانه‌ها و جوامعشان به طور خودکار گناهکار شناخته شدند. آن‌ها سال‌ها بدون هیچ گونه محاکمه ای در زندان‌های انفرادی نگه داشته شدند، در زندان‌های فوق العاده حفاظت شده ای که حقوقشان به طور خودکار نقض می‌شد و بعد از آن با استناد به حکم‌های جعلی مهاجرت از کشور اخراج شدند. روری کریدون کتابی درباره معانی سیاسی مرتبط با این مسایل در نقاطی بسیار دورتر از مرزهای آمریکا، پیدا کرده است.


تاریخ شفاهی: اپن 1998 زنان آمریکا در بلکوولف ران

روی دیوار باشگاه گلف بلکوولف ران Blackwolf Run عکس قهرمانی سی ری پاک Se Ri Pak و جام قهرمانی اوپن زنان آمریکا در سال 1998 قرار دارد. پاکِ همیشه 20 ساله، لبخندی آشکار و تمام عیار برلب دارد. سپس در مسابقات 92 سوراخه غیرحرفه‏ای انجمن گلف حرفه‏ای زنان (LPGA, Ladies Professional Golf Association)، جنی چاسیریپورنJenny Chuasiriporn بهترین غیرحرفه‏ای آمریکا دومین قهرمانی پیاپی را خود را به دست آورد و انقلابی را آغاز کرد. همان عکس پائین پله ها زمانی که می خواهید به رخت کن باشگاه بروید یعنی همانجا که سی ری پاک بهار گذشته از آن دیدن کرد به شما لبخند می زند.


تاریخ شفاهی برکناری رئیس دانشگاه ويرجينيا

دانشجويان دانشگاه ويرجينيا قرار است برکناری و بازگشت رئيس دانشگاه، ترسا سوليوان (Teresa Sullivan) را در یک کلاس تاريخ شفاهي دريابند. اين کلاس قصد دارد ماجرای 17 روز درگیری را گرد آورد. بنابر اظهارات دانشگاه ويرجينيا در شرلوت ويل (Charlottesville-based university)، دانشجويان واحد درسي بعنوان «مستند سازي آينده دانشگاه ويرجينيا: تاريخ شفاهي برکناری و بازگشت» که دو استاد براي آنها تدريس خواهند کرد، مصاحبه هايي براي گردآوري مدرک و گزارش مفصلي براي آرشيو کتابخانه دانشگاه ويرجينيا جمع‏آوري خواهند کرد. والتر هين اک ((Walter Heinecke دانشيار دانشکده تعليم و تربيت کری (Curry) و يکي از مدرساني که اين واحد را تدريس مي‏کند در اظهارات خود گفت: «نکات آموزنده‏اي در مورد مسائل سياست آموزش عالي و راجع به نقش دانشجويان در زندگي مدني شان است.»


تاريخ‏ شفاهي جنبش مدنی سیاهان ساوانا

موزه حقوق مدني رالف مارک گيلبرت Ralph Mark Gilbert Civil Rights Museum با تشکيل دادن تيمي با یک گروه شبکه اجتماعي به دنبال ايجاد وب سايت تاريخ شفاهي در مورد کشمکش ها و مبارزات در ارتباط با ساوانا در ایالت جورجیا است. استفان ريوز ((Stephanie Reaves در سايت remember.com روز جمعه اظهار داشت سايت که هم اکنون فعال و در جريان است صفحاتش طراحي مجدد خواهد شد و طوری برنامه ريزي شده است که در طي دو هفته آينده آماده شود. ريوز که اهل ساوانا و فارغ التحصيل دانشگاه ساوانا مي باشد به گروهي از افراد در موسسه رهبري ارل تي شين هوستر ((Earl T. Shinhoster گفت اين کار حقيقتا محتويات و مطالبي در مورد حقوق مدني براي نسل آينده ايجاد خواهد کرد.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

وبلاگ «دختر شینا» در نشانی dokhtareshina.persianblog.ir فعال است. نسیم محمدی در یکی از نخستین مطالب این وبلاگ و در تاریخ سه‌شنبه ٢۳ خرداد ۱۳٩۱ نوشته: «سلام به همه‌ی کسانی که اهل مطالعه هستند بخصوص در زمینه ادبیات پایداری و موضوعات دفاع مقدس. چند روز پیش مطلبی در مورد کتاب "‌دختر شینا" در سایت تاریخ شفاهی خواندم.




 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۶)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


آنجا ايستادم. با خداي خودم خلوت كردم. يك لحظه گفتم خدايا اگر من براي اين نهضت اسلامي و براي راه تو مفيد خواهم بود مرا نجات بده. در واقع با اين دعا تصميم به رفتن گرفتم. گفتم اگر من مفيد هستم مي‌روم، اگر نيستم مرا مي‌زنند و باز هم به هدفم كه شهادت است مي‌رسم.
منتظر ماندم رگباري كه به شکاف ایجاد شده شليك مي‌كردند تمام شود تا بلافاصله خودم را به فضای بین جدارهای داخلی و خارجی زندان بيرون بيندازم. وقتي رگبار تمام شد. زماني حدود 10ثانيه منتظر ماندم. بعد با يك خيز به آن طرف ديوار و به منطقه ممنوعه خودم را رساندم. كسي آنجا رفت و آمد نمي‌كرد. پر از خار و خاشاك بود. به‌دليل مه‌آلود بودن هوا، نورافكنها فضاي زيادي را روشن نمي‌كردند.
در عين حال احتياط را از دست ندادم چون ممكن بود نگهبانها دوربينهاي ديد در شب و يا مه‌شكن و مادون قرمز داشته باشند. لذا تصميم گرفتم مسافتي در حدود 50متر را سينه‌خيز از لابه‌لاي بوته‌هاي خار عبور كنم.
به وسطهاي فضاي بين دو ديوار رسيدم كه رگبار شروع شد، كف زمين دراز كشيدم. رگبار كه تمام شد مجدداً به رفتنم ادامه دادم. البته اين را شنيده بودم كه قبل از من چند نفري رفته‌اند و نردبان را به آن طرف برده‌اند؛ همان نردباني كه پيش‌بيني شده بود روي ديوار خارجي بگذارند تا زندانيان بتوانند بالا بروند. من در همان مسير به‌طور مستقيم راهم را ادامه دادم، البته نمي‌دانستم محل نردبان كجاست.
حدس مي‌زدم كه آن را مستقيم تا پاي ديوار برده باشند. خوشبختانه تيراندازي نشد. ديدم كه نردبان هم آ‌نجاست. از آن بالا رفتم. از انتهاي نردبان تا بالاي ديوار فاصله بود، به‌ زحمت دستم را بالاي ديوار گرفتم به حالت كماني شكل و خميده با زحمت بالا رفتم و روي ديوار دراز كشيدم تا ببينم آن طرف چه خبر است، ديدم طنابي به نردبان بسته‌اند و از آن طرف ديوار آويزان است. شرايط براي پريدن آماده بود. در همين لحظه يك خودرو نظامي به آنجا نزديك شد. منتظر ماندم تا برود و سر و صدايي نباشد. پس از لحظاتي طناب را گرفتم و به طرف پايين سُر خوردم، نفهميدم چطوري به زمين افتادم. ارتفاع خيلي زياد بود با پشت درون گل و لچ(70)  افتادم(71) . اما خودم را نباختم. خوشبختانه لباس زير گرم داشتم. يك پليور قهوه‌اي شتري‌رنگ هم داشتم كه لباسهاي زندان را روي آن پوشيده بودم كه اگر كثيف شد آنها را دربياورم و با لباس معمولي بتوانم فرار كنم.(72)
چون نگهبانهاي روي برجكها اين طرف ديوار را هم مي‌توانستند ببينند باز هم به صورت سينه‌خيز و خيلي به زحمت حركت كردم و از ديوار زندان فاصله گرفتم. فرق آن با سينه‌خيز قبلي اين بود كه آنجا زمين شن بود و اينجا گِل و لچ بود.
يك خطر اين بود که ماشينهايي كه دور مي‌زدند، بپيچند جلو من و يا با يكي از تانكها برخورد كنم. لذا در تاريكي شب و مه غليظ 60ـ50متر را همين‌طور سينه‌خيز رفتم. بعد ذره ذره به‌صورت نيم‌خيز، مخالف جهت ديوار حركت كردم. پس از لحظاتي ديدم نور چراغ محو شد و صدايي هم شنيده نمي‌شود؛ به همين دليل مسير مستقيم را انتخاب كردم تا اينكه به ديوار باغي رسيدم(73)  فكر مي‌كردم واقعاً دور شده‌ام هنوز هوا تاريك بود و نمي‌دانستم كجا مي‌روم.
به‌ناچار راهم را ادامه دادم تا اينكه سوسوي نوري را از روبه‌رو مشاهده كردم. تصميم گرفتم به سمت آن بروم، همين‌طور كه مي‌رفتم يك‌دفعه صداي رگبار را در نزديكي‌ام شنيدم. فهميدم بدون آنكه متوجه باشم به‌طرف زندان بازگشته‌ام. بلافاصله در جهت معكوس برگشتم. البته اميد چنداني نداشتم و نگران بودم مبادا حادثه ديگري پيش بيايد. ناگهان صداي چند سگ را شنيدم كه دوروبرم بودند و پارس مي‌كردند يك لحظه تصور كردم اين سگهاي گرسنه امشب مرا تكه‌پاره مي‌كنند. از زندان فرار كردم و اينجا گرفتار سگها شدم! يك‌دفعه راهي به عقلم رسيد.(74)
هوا مه‌آلود بود و من سگها را نمي‌ديدم ولي صدايشان خيلي نزديك به‌نظر مي‌رسيد.
دوروبرم را نگاه كردم. خاكريز يك چاه را ديدم كه كمي از برفهاي اطراف آن آب شده بود. زمينه‌اش تيره بود، برخلاف اطراف كه برف داشت و سفيد بود. در همان قسمت تيره‌رنگ دراز كشيدم. لباسهایم خيس شده بود و مي‌لرزيدم. واقعاً تحمل سرما سخت بود. البته دوندگي و تحرك مشكل سرما را تا حدودي جبران مي‌كرد و اگر تحرك نبود يقيناً يخ مي‌زدم. به‌هر‌حال حدود 10تا 15دقيقه بدون حركت دراز كشيدم و سرما را تحمل كردم تا اينكه سر و صداي سگها تمام شد. بااحتياط بلند شدم و حركت كردم. سعي داشتم اطراف را بادقت نگاه كنم، تا اينكه به ديوار باغي رسيدم كه نردة آهني داشت. به فكر افتادم وسيله و ابزاري پيدا كنم كه اگر گرفتار سگ‌ها شدم بتوانم از خودم دفاع كنم.
هيچ چيزي نداشتم، دستم خالي بود. گشتم و ميله يكي از نرده‌هاي باغ را که شُل بود كمي تكان دادم تا كنده شد، آن را به‌دست‌گرفتم. با اين حربه خيالم راحت شد و حركت را ادامه دادم تا اينكه به يك رودخانه رسيدم. قبلاً آن منطقه را نديده بودم. رودخانه‌اي پرآب بود. به‌دنبال جايي گشتم كه كم‌عرض باشد و بتوانم از آن عبور كنم ـ در واقع بتوانم بپرم ـ مي‌ترسيدم داخل آب بيفتم، ممكن بود آب مرا ببرد، نمي‌دانستم حجم آب و فشار آب چقدر است. بعد از دقايقي جايي پيدا كردم كه مي‌توانستم به زحمت بپرم و از اين رودخانه به‌سلامت عبور كنم. بعد از آن خيالم راحت شد كه از قلمرو نيروهاي امنيتي محدوده زندان و نيروهاي ارتش خارج شده‌ام. آنها آن طرف رودخانه بودند و من اين طرف رودخانه. با خيال راحت راهم را ادامه دادم. البته حركت در هواي تاريك و مه‌آلود كار سختي است، آدم دنبال يك نشانه‌اي مي‌گردد كه بفهمد كجاست. تا اينكه صداي كارخانه‌اي به گوشم خورد. از آنجا كه بيشتر كارخانه‌هاي اطراف مشهد در مسير جاده مشهد ـ قوچان قرار دارند تصميم گرفتم به سمت همين صدا حركت كنم. يعني به‌طرف صدا كشيده مي‌شدم، مثل موشكهايي كه دنبال گرماي هواپيما مي‌روند. وقتي به پشت كارخانه رسيدم(75)  آن را دور زدم، ديدم كه نهر باريكی نزديك آن است. اين جوي آب در امتداد جاده مشهد ـ قوچان بود و مي‌دانستم كه به‌سمت مشهد مي‌رود. البته حركت آب آن‌قدر آرام بود كه در تاريكي شب جهت حركت آب را نمي‌شد تشخيص داد. اين موضوع اهميت زيادي برايم داشت،‌ لحظاتي فكر كردم تا راهي براي تشخيص جهت حركت آب يافتم. با انداختن يك شيء كوچك روي ‌آب مي‌شد مسير آن را پيدا كرد، لذا همان اطراف گشتم تا چيزي پيدا كنم. در كنار يك درخت مقداري برگ خشك ريخته بود آنها را برداشتم و داخل آب انداختم. مسير حرکت آب مشخص شد كه به‌طرف مشهد بود. لباسهاي خيس زندان را درآوردم و به تنه يك درخت كنار رود آويزان كردم، لباسي كه برايم ماند يك شلوار معمولي و يك پليور شتري‌رنگ بود.


۷۰. منظور گل‌ولاي است.
۷۱. چون مسير عبور تانكها بود شيار ايجاد كرده بودند و خاك زمين نرم و تبديل به گل شده بود.
۷۲. لباسهاي زندان خاكستري‌رنگ بود.
۷۳. يكي دونفر از زندانيان را كه فرار كرده بودند همان‌جا ديدم.
۷۴. زماني‌كه در روستا بودم به ما می‌گفتند وقتي سگ به شما حمله كرد روي زمين دراز بكشيد و واكنش نشان ندهيد.
۷۵. كارخانه نان رضوي مشهد بود. البته آن زمان نمي‌دانستم بعدها رفتم و محل را بررسي كردم و متوجه موضوع شدم.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.