شماره 77    |    14 تير 1391

   


درآمدی بر نقطه آغازین در مصاحبه

یکی از مسائل کلیدی و اساسی در روایت، به عنوان بن مایه‏ی زندگینامه، خاطره‏نگاری و مصاحبه‏ی تاریخ شفاهی، نقطه آغازین آن است. بدین معنا که شرح رویدادهای زندگی از کدام مقطع زمانی باید آغاز شود؟ آیا تنها باید به برشی از زندگی، آن هم نقطه عطف، اکتفا کرد؟ یا آنکه مانند ساختاری سالم و مستحکم بر بنیان و پایه‏هایی قوی و استوار، زمینه‏ها و بسترها را نیز شامل گردد؟ طرح این مسأله از آن رو است که چارچوب منظمی از روایت زندگی افراد مختلف فراهم آید و بی‏نظمی و بی‏ترتیبی موجود در روایت‏های ضبط و ثبت شده سامان یابد. گرچه پاسخ به این پرسش در ابتدا مستلزم توجه و التفات به جنس خاطره (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی) و نوع کاربرد آن است اما می‏توان با اندکی انعطاف، نسخه‏ای واحد و یکسان برای نقطه شروع انواع خاطره در نظر گرفت.


جلد 12 روزشمار انقلاب اسلامی در آستانه انتشار

جلد 12 «روزشمار انقلاب اسلامی » كه بررسی حوادث روزهاي 27 تا 30 دي ماه سال 1357 را به قلم میرزاباقر عليان نژاد دربر دارد تا چند ماه آينده توسط انتشارات سوره مهر منتشر مي‌شود. تحولات سياسى گسترده ايران در اواخر دى ماه 1357 به حدى بود كه يك جلد از «روزشمار انقلاب اسلامى» (جلد12) به دوره تاريخى 27 تا 30 دى 1357 اختصاص يافت. این مجلد روزشمار انقلاب اسلامی با کارشناسی هدایت‌الله بهبودی، مدیر دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، توسط میرزاباقر علیان‌نژاد تنظیم و نگارش شده است.


«تسخیر لانه‌ جاسوسی» به بازار كتاب آمد

کتاب «تسخیر لانه‌ جاسوسی» با موضوع خاطرات یكی از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (ره) به قلم سید محمدهاشم پوریزدان‌پرست از سوي مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شد. سید محمدهاشم پوریزدان‌پرست در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، درباره كتاب «تسخیر لانه‌ جاسوسی: خاطرات یكی از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» اظهار كرد: بنده از این دانشجويان بودم و بعد از پايان قضاياي تسخير لانه جاسوسي قرار بود تعدادي از دانشجويان پيرو خط امام(ره) تاريخچه اين واقعه را ثبت كنند. وي ادامه داد: در دهه 70 متاسفانه يكي از دانشجويان كه نقش چنداني هم در در تسخير لانه جاسوسي و قضاياي بعد از آن نداشت با چند نفر از مقامات امريكایي در يونسكو ديدار كرد و سخنانی درباره پشيمان شدن دانشجويان از تسخير لانه جاسوسي ابراز كرد.


بررسی تاریخ‌نگاری اسلامی در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا

شماره 170 «کتاب ماه تاریخ و جغرافیا» با محوریت تاریخ‌نگاری اسلامی منتشر شد. در این شماره از ماهنامه موضوعاتی از جمله ریشه‌های شکل‌گیری تاریخ‌نگاری اسلامی و بازتفسیر تاریخ‌نگاری اسلامی بررسی شده‌اند. «افق‌های ایرانی در تاریخ‌نگاری مسلمانان» عنوان «سرسخن» این شماره از ماهنامه تاریخ و جغرافیا به قلم عباس قدیمی است. در این سرمقاله که به بررسی نقش ایرانیان در تاریخ‌‌نگاری اسلامی پرداخته است، می‌خوانیم: «سنت تاریخ‌نویسی اسلامی با سیره‌نویسی و مغازی تکوین یافت و به سالنامه‌نگاری و وقایع‌نگاری رسید. این سنت تحت تاثیر بینش تاریخی قرآن، سنت شفاهی اعراب قبل از اسلام، الگوی روایت جنگ‌ها و نبردهای دوره جاهلی،‌ تبارشناسی و مساله انسان در میان قبایل عرب و داستان‌های عصر جاهلیت اعراب شکل گرفت.»


اسناد بایگانی راهنمایی و رانندگی گنجینه‌های‌ تاریخی است

نویسنده کتاب «این اتولی که من می‌گم (تاریخچه اتومبیل در ایران)» با اشاره به بی‌توجهی و بی‌دقتی در نگهداری اسناد بایگانی شده در اداره راهنمایی و رانندگی کشور گفت: به نظر می‌رسد اهمیت این اسناد به عنوان میراث فرهنگی و گنجینه تاریخی ایران، بر مسوولان پوشیده است. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «این اتولی که من می‌گم (تاریخچه اتومبیل در ایران)» نوشته عباس حسینی با موضوعاتی از جمله ورود نخستین اتومبیل به ایران، نخستین تصادف اتومبیل در ایران، صدور نخستین گواهینامه رانندگی در ایران و... منتشر شده است. حسینی بازنشسته اداره راهنمایی و رانندگی تهران است و کتاب «این اتولی که من می‌گم (تاریخچه اتومبیل در ایران)» نخستین کتاب او به شمار می‌آید. وی در حال حاضر نوشته‌هایی با عنوان یادداشت‌های اتوبوسی در دست نگارش دارد.


«شيري شبيه آهو» به بازار کتاب مي‌آيد

«شيري شبيه آهو» اثر مشترك حسن و حسين شيردل است كه نگارش آن در 600 صفحه به پايان رسيده و برای چاپ به دفتر ادبيات مقاومت حوزه هنري استان مازنداران تحويل داده شده است. حسين شيردل در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، درباره اثر مشتركش با حسن شيردل اظهار كرد: «شيري شبيه آهو» روايتي خطي از خاطرات اكبر دوستي است كه از آغاز تا پايان هشت سال دفاع‌مقدس در جبهه‌های غرب کشور به عنوان نيروي چریكي فعال بود. وي افزود: خاطرات اكبر دوستي در كتاب، از زماني آغاز مي‌شود كه براي ثبت نام حضور در جبهه، داوطلب شركت در گروهاي چريكي و پارتيزاني شده‌ بود و در ردیف نيرو‌ي برون مرزي قرار گرفت.


مجمع نويسندگان و پژوهشگران ايثار و شهادت تاسيس مي‌شود

قائم مقام بنياد شهيد و امور ايثارگران در مراسم تجليل از نويسندگان جانباز گفت: يكي از اهداف مهم این بنياد ترويج فرهنگ ايثار و شهادت به وسيله نويسندگان اين حوزه است. اين سازمان در تلاش است كه بتواند مجمع نويسندگان و پزوهشگران ايثار و شهادت را به زودي و با همت خود نويسندگان تاسيس كند. به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)،‌ مراسم تجليل از نويسندگان جانباز به همت بنياد شهيد و امور ايثارگران امروز (11 تير ماه 91) در سالن اجتماعات هتل انقلاب با حضور سيد محمد حسيني، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي،‌ مسعود زريبافان، رييس بنياد شهید و امور ايثارگران، سردار محسن انصاري، قائم مقام این بنياد، حجت الاسلام رضا غلامي از اعضاي هيات امناي مجمع ناشران انقلاب اسلامي و جمعي از مسوولان كشوري و فرهنگي كشور برگزار شد.


منتخب آثار دفاع مقدس به زبان‌های زنده دنیا ترجمه می‌شوند

سید محمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در حاشیه مراسم تجلیل از نویسندگان جانباز در جمع خبرنگاران گفت: قصد داریم برخی از کتاب‌هایی را که توسط نویسندگان جانباز منتشر می‌شوند به زبان‌های زنده دنیا ترجمه کنیم تا در دسترس جهانیان قرار گیرند. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، حسینی در این مراسم که (۱۱ تیر) در هتل انقلاب برگزار شد، درباره نویسندگان جانباز بیان کرد: خوشبختانه برخی از جانبازان اهل قلم‌ هستند و خاطرات زمان دفاع مقدس را منتشر کرده‌اند و برخی دیگر به عنوان راوی دفاع مقدس فعالند و آن‌چه را که در دوران جنگ با تمام وجود لمس کرده‌اند بیان می‌کنند و فرد دیگری با یک قلم شیوا آن را مکتوب می‌کند.


زوایای تازه‌ای از زندگی اسدالله رسا آشکار شد

کتاب «چند قطره خون برای آزادی» شامل خاطرات سيد اسدالله رسا، روزنامه‌نگار مبارز و آزاديخواه دوران پهلوي، به قلم مظفر نامدار منتشر شد. به گفته وی این کتاب علت بی‌‌توجهی تاریخ‌نگاران را به این مبارز و آزادیخواه آشکار می‌کند. دکتر مظفر نامدار، نویسنده کتاب «چند قطره خون برای آزادی» درباره این کتاب به خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) اظهار کرد: تبیین بخش ناگفته از تاریخ حساس دوران معاصر در اواخر قاجاریه و دوره پهلوی و انتشار اسناد منتشر نشده این دوران از زبان اسدالله رسا، به عنوان یکی از مبارزان، روزنامه‌نگاران و مخالفان دیکتاتوری پهلوی،‌ هدف اصلی از نگارش این کتاب است.


«خاطرات ایران»، خاطرات سمیۀ جنگ

دفتر ادبیات و هنر مقاومت تاکنون کتاب‌های زیادی از نقش زنان و امدادگران در جنگ تحمیلی منتشر کرده است. از این کتاب‌ها می‌توان به «دا، خاطرات سیده زهرا حسینی»، «یکشنبه آخر، خاطرات معصومه رامهرمزی» «پاییز 59، خاطرات زهره ستوده»، «پوتین‌های مریم، خاطرات مریم امجدی»، «از چنده‌لا تا جنگ، خاطرات شمسی سبحانی»، «کفش‌های سرگردان، خاطرات سهیلا فرجام‌فر»، «خانه‌ام همین‌جاست، خاطرات افسانه قاضی‌زاده»، «دختران ا.پی.دی، خاطرات مینا کمایی» و... اشاره کرد.


آن آفتاب خوبان

به مناسبت اولین سالگرد درگذشت شادروان دکتر محمود بروجردی(1) انجمن علمى حكمت و فلسفه ايران و انتشارات مؤسسه اطلاعات يادنامه‌اي به چاپ رسانيده است. اساس يادگارنامه «آن آفتاب خوبان» بر 35 مقاله علمي ارزشمندي استوار است و يادآور اوصاف حميده‌اي است که از وي به يادگار مانده است. صدق در گفتار و صفا در رفتار، آميخته به رعايت رسوم مصاحبت و آداب معاشرت، پيوندي پايدار ميان او و دوستانش برقرار كرده بود. بروجردي فردي متدين، متجدد، بي ريا، فروتن، خوش‌منش، فرهنگ‌دوست، ادب‌پرور و مردم‌دار بود.


تاريخ شفاهي: سرباز بازگشته از عراق به خاطر 10ميليون دلار «آن را از دست نمی دهد»

در ساعات اوليه بامداد صداي هشدار حمله هوايي از بلندگو شنيده مي‌شود. جان ريد John Reed که از شدت گرمای هوا (حرارت 110 درجه) بدون لباس خوابيده ناگهان از جا بر مي‌خيزد و خشکش مي‌زند. زره محافظ بدن و کلاه او کمي آنطرفتر در يک تريلر کوچک است. اين مراسم استقبال از اين مدرس دانشگاه پنجاه و چند ساله در بغداد است که هرگز حتي فکرش را هم نمي‌کرد که در چنین مخمصه ای گرفتاری شود. اصلاً هيچ وقت نمي خواست که اينجا باشد. ولي الان، به پشت سر خود نگاه مي‌کند، در جايي است که میان احساسش درباره خودش، مردانگی اش و حتي بزرگ شدن دخترش گیرافتاده است.


یک رابطه دیالوگ‌محور: رویکردی به تاریخ شفاهی(1)

عبارت یا ترکیب «تاریخ شفاهی» درواقع شکل مختصر مفهومی است که به بیان دقیق‌تر و کامل‌تر می‌توانیم آن را «کاربرد منابع شفاهی در تاریخ یا علوم اجتماعی» توصیف نماییم.(1) «روایات و شواهد شفاهی» در ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین صورت خود که مؤلفه‌های سازنده تاریخ شفاهی هستند در خزانه گسترده مورخ صرفاً ابزارهایی کمکی و جنبی به شمار می‌آیند؛ و لذا همچون دیگر منابعِ مورد استفاده مورخ شفاهی، با نگاه ریزبینانه و نقادانه وی مورد بررسی و ارزیابی قرار می‌گیرند تا از وثاقت، سودمندی و مفیدیت آنها اطمینان حاصل شود.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۲)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


البته كتاب هم خواستم اما ندادند، بعد از اصرار من يكي دو كتاب دادند كه يكي از آنها كتاب ريشه‌ها(50)  بود و ديگري كتاب نسل اژدها. غير از قرآن هيچ كتابي ديني ديگري به من ندادند. حفاظت و نگهباني از من در زندان هم خيلي شديد بود. وقتي مي‌خواستم به دستشويي بروم خيلي بااحتياط در را باز مي‌كردند، چند نفر در طول مسير مي‌ايستادند تا من بروم و برگردم. حتي اجازه حمام هم نمي‌دادند. يك حوض وسط حياط زندان بود كه فقط مي‌توانستم داخل آن خودم را شستشو دهم. البته بعدها مرا به حمام لشکر بردند.(51)
خلاصه خيلي سخت مي‌گرفتند. گاهي اوقات بعضي سربازها يا افرادي كه زنداني بودند به شكلي تلاش مي‌كردند تا با من تماس بگيرند و مطلبي را به من منتقل كنند. مثلاً يكي مي‌آمد پشت پنجره و مي‌گفت: مبارزه خوبي با اين نمروديان داشتي. من جوابي نمي‌دادم چون نمي‌دانستم آيا برنامه خودشان هست كه مي‌خواهند مرا امتحان كنند يا نه؟ حدود دوماه در اين سلول انفرادي بودم و سعي كردم با كسي حرف نزنم. فقط يك روز يك گروهبان كه نگهبان بود، در مسير دستشويي به آهستگي در گوشم گفت: «كاري يا سفارشي نداري؟» احساس كردم اين يكي راست مي‌گويد در عين حال اطمينان كامل هم نكردم، فقط به او گفتم اگر ممكن است به مادرم خبر داده شود كه من زنده هستم. چون مي‌دانستم مادرم چه روزگار سختي دارد. چون بعد از دستگيري من هيچ خبري از سرنوشت من نداشت و نمي‌دانست من كجا هستم، هيچ‌ كدام از اقوام و بستگان هم اطلاعي از من نداشتند. چون من در انفرادي بودم و با هيچ‌كس ارتباطي نداشتم. اين گروهبان هم چيزي نگفت. بعدها اطلاع يافتم كه پيغام مرا رسانده است.(52)
حدود دوماه از حبس در سلول انفرادي بازداشتگاه لشکر 77 خراسان گذشت و من تقريباً بي‌خبر از بيرون بودم. فقط گاهي سربازان به‌صورت ايما و اشاره يا به‌صورت خيلي مخفيانه به مقابل در سلول مي‌آمدند و اطلاعاتي راجع‌به اوضاع و احوال بيرون مي‌دادند. من در اين مدت دائم قرآن مي‌خواندم و به‌طور كلي از زندگي نااميد بودم. چون مي‌دانستم كه به‌هرحال بعد از جلسه دادگاه حكم اعدام من صادر خواهد شد. (53)
در عين حال ترديدهايي هم گاهي در ذهنم ايجاد مي‌شد مبني بر اينكه شايد سير پرونده به‌گونه ديگري بشود. مثلاً به‌جاي اعدام حكم زندان بدهند، يا اينكه شرايط مربوط به بازپرسي عوض بشود و بخواهند از اول كار بازجويي را شروع كنند يا تحولات جامعه و گسترش نهضت مردمي وضع را تغيير دهد.
به‌هر‌حال هيچ‌گونه تصوير مشخصي از آينده خودم و وضع جامعه و نحوة رفتار رژيم نداشتم.
در همين دورانِ بازداشت بود كه متوجه شدم حكومت نظامي براي اولين بار در اصفهان برقرار شده است.( 54) مدتي بعد هم اطلاع يافتم امام خميني از عراق به فرانسه رفته است و ديگر در عراق حضور ندارد.
يك روز گفتند براي بازپرسي بايد به دادگاه بروم، لباس زيادي نداشتم(55)  خيلي زود ‌آماده شدم و رفتم. بازپرس يك سرگرد بود كه با چهره‌اي عصباني و ناراحت سؤالاتي مطرح كرد و خواست كه پاسخ آنها را بنويسم.
از آنجا كه زندان انفرادي خسته‌ام كرده بود، تصور مي‌كردم اگر زودتر محاكمه شوم و حكم اعدام را اجرا كنند از اين وضعيت نجات پيدا مي‌كنم. به‌همين دليل باخودم گفتم از اين بازپرس سؤال كنم كه بالاخره وضع من چه مي‌شود؟ لذا همين سؤال را پرسيدم.
او فکر مي‌كرد كه من روحيه‌ام را باخته‌ام، خيلي سريع گفت: «مي‌خواهي چي بشود، معلوم است؛ حداقل محكوميت‌ تو اعدام است!» من در دلم خدا را شكر كردم. الحمدلله! من همين را مي‌خواستم.
بعد سرحال شدم، مثل اينكه جان گرفتم بالاخره اين آينده در انتظار من است. بازپرسي تمام شد و آمدم بيرون و با محافظت امنيتي شديد مرا به سلول برگرداندند. امّا احساس كردم يك مقدار آزادتر شده‌ام. بعضي از سربازها مي‌آمدند براي لحظه‌اي يك صحبت سرپايي مي‌كردند و زود مي‌رفتند. مثل روز اول ارتباط با من بسته نبود. يك بنده خدايي كه ظاهراً گرايش چپي داشت و آنجا بازداشت بود،(56) آمد دم پنجره و گفت كه خب رفتي بازپرسي چی شد؟ من خيلي خوشحال دستم را مثل چاقويي بردم زير گلويم و بهش گفتم اعدام! ديدم اين آقا جا خورد و يك‌دفعه گفت: «تو نمي‌ترسي؟» گفتم: «براي مسلمان اين چيزها ترس ندارد.» وقتي اين جواب را شنيد تو فكر فرو رفت. باز هم تأكيد كردم براي مسلمان هيچ ترسي ندارد. خيلي خوشحال و بشاش بودم كه مي‌خواهند من را ببرند محاكمه و اعدام كنند. خاطرة ديگري كه دارم اين است كه دوتا فرد مذهبي هم در بازداشتگاه پادگان بودند. اينها گاهي اوقات مي‌آمدند سر مي‌زدند و مخفيفانه يك احوالي مي‌پرسيدند. يكي از آنها سرباز بود. اهل ساوه بود و خيلي دلسوزي مي‌كرد. مي‌‌ديد من چيزي ندارم، نه لباسي دارم، نه چيزي، يواشكي يك چيزي مي‌داد. مثلاً يك حوله به من داد، موادغذايي مي‌داد. البته خيلي مخفيانه و باترس چون برايش مسئوليت داشت.(57)

انتقال به زندان وكيل‌آباد
يك روز اعلام كردند بايد آماده‌ شوي، شما را مي‌خواهند منتقل كنند به زندان ديگري. تقريباً مهرماه 1357 بود. دقيق يادم نيست. شايد 20 يا 25مهرماه 1357 بود. آماده شدم. من را سوار ماشيني كردند و آوردند به زندان عمومي شهر كه زندان وكيل‌آباد مشهد است. آن زمان زندان وكيل‌آباد را نديده بودم و از نزديك نمي‌‌دانستم كه موقعيتش دقيقاً كجاست. من را پياده كردند و آداب معمول زندان را در مرحلة ورود انجام دادند. لباسها را گرفتند، سرم را تراشیدند و لباسي به من دادند و انگشت‌نگاري کردند. همة اين كارها را انجام دادم. نمي‌گفتند تو را كجا مي‌بريم و چه وضعي خواهي داشت.


 ۵۰. اين كتاب داستان غم‌انگيز اعزام بردگان و سياهان افريقا به امريكا بود كه مطالعه آن مرا بيشتر آزار مي‌داد.
 ۵۱. در شهريورماه هوا نسبتاً گرم بود اما در اوايل پاييز به مرور هوا سرد شد و امكان

استفاده از آن حوض نبود، لذا مجبور شدند مرا به حمام لشکر ببرند. جالب اين بود كه وقتي به حمام مي‌بردند حفاظت شديدي اعمال مي‌كردند. چند نفر مسلح با آمادگي كامل در اطراف محوطه داخل لشکر 77 مي‌ايستادند. طرفين، پشت سر و جلوي من چند نفر مسلح داخل ماشين مي‌نشستند و حركت مي‌كرديم. به‌دنبال ما يك ماشين ريو با تعدادي سرباز مسلح مي‌آمد. تمام حمام را هم خلوت مي‌كردند و حالت اختصاصي پيدا مي‌كرد. حمام هم در محاصره كامل نيروهاي مسلح بود. وقتي اين وضعيت را مي‌ديدم از خودم مي‌پرسيدم: مگر من چي هستم كه اينها از من وحشت دارند. با آنكه مدتها از حادثه گذشته بود و من در دست‌شان اسير بودم.
 ۵۲. بعد از انقلاب كه مدتي فرماندار تربت‌حيدريه بودم، ديدم اين گروهبان دبير شده است. او آمد و گفت: يادتان مي‌آيد كه من زماني نگهبان شما بودم؟ گفتم: ‌آره، يادم هستم.
اتفاقاً وي از افراد مذهبي آموزش و پرورش بود و پيغام زنده بودن من را همان موقع به اطلاع خانواده‌ام رسانده بود.
 ۵۳. البته شهادت آرزوي من بود و هميشه به‌دنبال كسب فيض شهادت بودم.
 ۵۴. اين اخبار از طريق دو، سه سرباز يا افسروظيفه كه زنداني معمولي بودند و گاهي اوقات تماس مي‌گرفتند (مثلاً در مسير رفتن به دستشويي) به من مي‌رسيد. من متوجه شدم روند انقلاب در بيرون تشديد شده است.
 ۵۵. از همان روز اول يك بلوز و شلوار و يك جفت كفش داشتم كه هيچ تغييري نكرد و چيزي به آن اضافه نشد و از اين نظر ناراحت هم بودم.
 ۵۶. درجه‌اش را نفهميدم چيست.
 ۵۷. او از مردم انقلابي ساوه بود كه بعدها آمد و احوال من را پرسيد. حوله‌اش را تا سالهاي سال بعد از انقلاب به‌عنوان يادگاري نگه داشتم چون در آن دوماه خيلي به دردم خورد.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.