شماره 74    |    24 خرداد 1391

   


شهدای انقلاب اسلامی، مظلوم‌ترین شهدای تاریخ ایران؛

بهار سال 1358 برای مردم ایران و همچنین تاریخ این کشور، با همه بهارهایی که پیش از این آمده بود، فرق داشت. این، نخستین فصل سبزی بود که در آن خبری از سلطنت سلطان‏ها و حکومت پادشاهان نبود. مردم از بند رهیدة ایران، بهار 1358 را «بهار آزادی» نامیدند. با فرا رسیدن نوروز 1358 گروه‏هایی از مردم به مزار شهیدان انقلاب رفتند و آغاز سال نو را بر سر مزار آنها بودند همان‌جا این شعار شکل گرفت و سالها ـ با رسیدن بهار ـ بر زبان‏ها جاری می‌شد: «در بهار آزادی، جای شهدا خالی!» اما به راستی شهیدان انقلاب اسلامی کدامند و شمارشان چند نفر است؟


پایگاه اطلاع‏رسانی ‏انقلاب اسلامی راه اندازی شد

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری در آستانه بیستمین بهار فعالیت خود «پایگاه اطلاع‏رسانی ‏انقلاب اسلامی» وابسته به این دفتر را باهدف استفاده پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی از نمایه‏های موضوعی و اطلاعاتی، روز دوشنبه (22 خرداد 1391) در تالار مهر حوزه هنری افتتاح کرد. آیین رونمایی از «پایگاه اطلاع‏رسانی ‏انقلاب اسلامی» با حضور محسن مومنی، رئیس حوزه هنری، هدایت الله بهبودی، مدیر دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر هنر و ادبیات مقاومت و پایداری، استاد حسنی گوهری زاد، کارشناس علوم ارتباطات و جمعی از نویسندگان و پژوهشگران حوزه انقلاب اسلامی برگزار شد.


بار دیگر صنعت خاطره (1)

«خاطره‌نویسی» یكی از انواع ادبی و شكلی از نوشتار است كه به وسیله آن می‌توان به نگارش حالات و حوادث و ماجراهایی كه در نتیجه تداعی خاطره و ضمن بیان چگونگی اطلاع صاحب خاطره از آن (دیدن، شنیدن و حضور داشتن) چگونگی و زمان و مكان وقوع آنها بازیابی می‌شود، پرداخت. خاطره‌نویسی در حوزه ادبیات دفاع‌مقدس كه ریشه در حماسه هشت ساله ملت ایران دارد، همواره مورد توجه حوزه‌ها، نهادهای فرهنگی متولی و نویسندگانی بوده كه برای بیان گوشه‌هایی از این رویداد مهم اجتماعی و تاریخی در این عرصه فعالیت كرده‌اند و این فعالیت‌ها همچنان ادامه دارد. یكی از این نویسندگان آقای «سیدقاسم یا حسینی» است كه از سال ۱۳۶۷ فعالیت نویسندگی و پژوهشگری خود را به شكل حرفه‌ای آغاز كرده و در حال حاضر در سه حوزه تاریخ معاصر و روشنفكری ایران، خاطره‌نویسی دفاع مقدس و مطالعات بوشهرشناسی مشغول تألیف و پژوهش است. ایشان معتقد است «از مهم‌ترین دغدغه‌هایی كه خاطره و خاطره‌نویسی دفاع مقدس را تهدید می‌كند، تك‌صدایی شدن و تولید انبوه آن به شكل صنعتی است». با وی در خصوص جایگاه خاطره و خاطره‌نویسی دفاع مقدس و همچنین رابطه آن با ادبیات این حوزه به گپ و گفت نشستیم.


«جنگ به روایت‌ فرمانده»؛ تاریخ نظامی جنگ به روایت دکتر محسن رضایی

بیان ناگفته‌ها درباره وقایع مهم در جهان امری مرسوم و طبیعی است، به همین دلیل قانونی وجود دارد که هر 30 سال یک‌بار اسناد محرمانه و وقایع سرنوشت‌ساز را منتشر می‌کنند. جنگ عراق با ایران از وقایع مهم قرن بیستم است که ناگفته‌های زیادی در دل خود دارد. امروز بعد از 24 سال که از پایان این جنگ طولانی گذشته است فضا و شرایط برای گفته شدن مسائل پنهان آماده‌تر از دهه‌های قبل است. برخی از مسئولان کشور در خاطرات، کتاب‌ها و ... گوشه‌هایی از وقایع آن دوره را مطرح کرده‌اند که نشان از ظرفیت بی‌پایان این‌ ناگفته‌هاست. خاطرات فرماندهان ارشد نظامی در دوران جنگ تحمیلی یکی از جذاب‌ترین و مستندترین اسناد شفاهی برای محققان و علاقه‌مندان حوزه دفاع مقدس است. اواسط خردادماه کتاب تازه ‌منتشرشده «جنگ به روایت فرمانده» به دستم رسید؛ این کتاب مجموعه درس‌گفتارهای دکتر محسن رضایی، در دوره‌های آموزشی روایت دفاع مقدس در سازمان بسیج دانشجویی در سال‌های 1383 و 1386 و دوره آموزشی مدرسان درس آشنایی با دفاع مقدس در دانشگاه‌ها در سال 1387 است. این دوره با تلاش شهید سردار احمد سوداگر در پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس برگزار شد.


تاریخ‌شفاهی جنبش دانشجویی مسلمانان

كتاب «تاریخ‌شفاهی جنبش دانشجویی مسلمانان» اثر مشترك محمد‌حسن روزی‌طلب و امیرحسین ثابتی با نگاهی به روند فعالیت این جنبش دانشجویی بین سال‌های 1356 تا 1388 توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر می‌شود. محمدحسن روز‌ی‌طلب اظهار كرد: تاریخ‌شفاهی یكی از مهم‌ترین رشته‌های تاریخ نگاری انقلاب است كه با دو گرایش اشخاص و موضوعات نوشته می‌شود. ما در كتاب «تاریخ‌شفاهی جنبش دانشجویی مسلمانان» سعی كردیم با دانشجویان و سران تشكل‌های دانشجویی از سال 1356 تا 1388 كه اندیشه اسلامی را در مقابل اندیشه های التقاطی به ویژه چپ ترویج می‌كنند، گفت‌وگو داشته باشیم. این اثر مجموعه این گفت‌وگوها را در بر دارد.


خاطرات حجره‏دار «سرای سلیمان‏خان‏» از جنگ تحمیلی

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ کتاب «سرای سلیمان‏خان‏» براساس خاطرات شفاهی حاج‏حسین فتحی (پیشکسوت بسیج اصناف بازار) از دوران دفاع مقدس، توسط محمدعلی میرزایی گردآوری شده و با مشارکت سازمان بسیج اصناف کشور توسط نشر فاتحان منتشر شده است. کتاب حاضر در قالب 12 فصل روایتگر خاطرات شفاهی حاج‏حسین فتحی از دوران کودکی، مبارزات انقلاب، آغاز جنگ تحمیلی، کردستان، دهلاویه، اروند، روز‏های پس از جنگ و ارتحال امام خمینی (ره) است. نویسنده اثر (محمدعلی میرزایی) در مقدمه کتاب درباره چگونگی آشنایی خود با نشر فاتحان و آشنایی با راوی را بیان کرده است. او درباره حاج‏حسین ‏ فتحی می‏نویسد: «حاج‏حسین ‏، مردی سختکوش و بسیار توانا بود که در سرای سلیمان‏خان‏ بازار حجره‏ای داشت و با خطی خوش بخشی از روزگار پر التهاب خود و سرزمینش را ثبت کرده بود. یادداشت‏هایش را به من سپرد و...»


تاریخ نگاری انقلاب در گفت‌وگو با هدایت الله بهبودی(3)

تاريخ‌نگاري محلي با موضوع انقلاب اسلامي، ارتباط مستقيم با هويت ملي ايرانيان دارد؛ به دلايلي كه خدمت‌تان عرض مي‌كنم: اول اينكه اين انقلاب گسترة وسيعي داشت، به اندازة جغرافياي ايران. ما در زماني، شاهد اتفاقي در يكي از شهرهاي بزرگ هستیم که همان، بلافاصله در يكي از روستاها رخ مي‌دهد. حادثه‌اي كه در يكي از بزرگداشت‌ها در يكي از روستاهاي مازندران رخ مي‌دهد، عين آن در ميناب هرمزگان رخ مي‌دهد. حادثه‌اي كه در يكي از شهرهاي كردستان پدید می‌آید، در سيستان و بلوچستان هم عين آن را مي‌بينيم. پس اول وسعت انقلاب به اندازة جغرافياي ايران است. اهميت دوم براي تاريخ‌نگاري محلي اين است كه همة شهرهاي ما براي افتخار كردن به گذشتة خودشان نيازمند منابع هستند.


خاطره و سفرنامه نویسی در میان ایرانیان

در میان ایرانیان سفرنامه نویسی سابقه ای تاریخی دارد که حداقل به عصر برزویه، پزشک خسرو انوشیروان باز می گردد، اما شاید قدیمی ترین پیشینه مربوط به آنچه که به قلم یک فرستاده سیاسی یا به تعبیر امروزی، دیپلمات ایرانی نوشته شده، مربوط به دوران صفویه باشد. از این دوره، خاطرات خواندنی «اروج بیک بیات» باقی مانده است که اصل آن به زبان اسپانیایی نوشته شده و بعدها به انگلیسی ترجمه شد. در کتاب «خاطرات نویسی ایرانیان»(1) درباره او آمده است که وی یکی از اعضای هیئتی بود که از سوی شاه عباس اول در سال 1599 میلادی به دربار پادشاهان اروپا گسیل شد. وی در اسپانیا همراه تنی چند از همراهان خود به مذهب کاتولیک گروید و نام مسیحی «دون خوان»Don Juan را بر خود نهاد و تصمیم گرفت در آن کشور اقامت کند، زیرا اگر به ایران بازمی گشت به یقین به علت ارتداد اعدام می شد.


تاریخ شفاهی چیست؟ (3)

هدف صریح و ضمنی، آگاهانه و ناآگاهانه مصاحبه نیز بر روایت مؤثر است و شکل آن را تعیین می‌نماید. نسلی از مورخان اجتماعی می‌کوشیدند تا محور کنکاش‌های تاریخی را از سیاست‌های حزبی و تمرکز بر شخصیت‌های معروف دور نموده و به سمت درک زندگی روزمرة مردم عادی سوق دهند. در نتیجه، مصاحبه‌های‌شان غالباً مملو از جزئیات فعالیت‌های شغلی، زندگی خانوادگی، مردم محله و رفت و آمد به کلیساست اما از فعالیت‌های مسئولان محلی سخن چندانی در آنها پیدا نمی‌شود. مصاحبه‌ها همچنین غالباً تمرینی برای احیای تاریخی است، تلاش‌هایی برای تلنگر زدن به حافظه جمعی و تجدید حیات یک موضوع یا واقعه دقیقاً در برهه‌ای که در حال محو شدن از ذهن مردم است-مانند مصاحبه‌های متعدد و مفصلی که در دهه 1960 و دهه 1970 با مهاجران قبل از جنگ جهانی اول صورت می‌گرفت.


قهرمانان «كمین واژه‌‌ها» فركانس‌ شکار می‌کنند

یكی از كار‌هایی كه قهرمانان كتاب «كمین واژه‌‌ها» انجام داده‌اند ورود به فركانس‌های بی‌سیمی ارتش صدام و اغفال آن‌ها در صحنه نبرد بوده است. در منطقه كردستان بارها موفق به فریب دشمن و كشیدن فرماند‌هان و نیرو‌های آن‌ها به تیررس رزمندگان خودی و محاصره آن‌ها می‌شوند. «كمین واژه‌ها» اثری درباره چگونگی شكل‌گیری پایگاه جنگ‌های الكترونیك سپاه پاسداران از ماه دوم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است كه به وقایع پشت صحنه جنگ و بهره‌گیری رزمندگان ایرانی از روش‌های ابداعی شنود دشمن توجه دارد.


داستان زندگي هريت تاپمن: حکايتي جذاب از چهره‏ای تاريخی

ناتالي ديس Natalie Daise از قصه‏گوهای تمام عيار تاريخ شفاهي به سنت قدیمی جنوب آمریکاست. ديس در نمايش يک نفره‏ای به نام داستان زندگی هریت تاپمن Harriet Tubman، که خودش آن را نوشته و اجرایش را بر عهده دارد، داستان يک دختر برده به نام آرامينتا راس Araminta Ross را نقل می‏کند که چگونه به چهره‏ای تاريخي تبديل شد و او را به عنوان موسي يا راهبر تونل‏های زیرزمینی بردگان فراری می‏شناسند. به مدت يک ساعت ديس حضار را در سالن تأتر نمايش‏هاي کوتاه ترشولد Threshold که تقريباً همه بليط‏هاي آن به فروش رفته بود مجذوب هنرنمايي خود در داستانسرايي و ايفاي نقش‏هاي مختلف از زندگي تابمن کرد.


طرح تاریخ شفاهی جنگ جهانی دوم

«امروز، مکان آن یورش، زیبایی‏های یک یادمان را به خود گرفته است. يک قبرستان نظامي روي يک تپه نشسته و پرچم‏هاي آن در نسيم در اهتزاز است. در اينجا سربازان لشگر پياده نظام یکم و 29ام آرميده‏اند، که يادآور هزينه عمليات نيروهاي متفقين درساحل نورماندی فرانسه (6 ژوئن 1944) هستند.» «امروز ملتي که همچنان پایبند به پیروزی نهايي است، به یادآنها می‏گوید: سپاس ما بر شما. هرگز فراموش نخواهیم کرد.» اين جملات را نشريه پيتزبرگ در اولين سالگرد آغاز عمليات متفقين در فرانسه يعني در 6 ژوئن 1945 چاپ کرد. اين عمليات معروف به حمله نورماندي Normandy است.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۹)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


انتقال به تهران

فكر مي‌كنم يك روز بيشتر نگذشته بود كه ناگهان دست از بازجويي برداشتند. تنها در اتاق روي صندلي نشسته بودم. از سرنوشت شهيرمطلق (فرمانده لشکر) هيچ خبري نداشتم. بيرون هم نمي‌دانستم چه خبر است، چون در محافظت كامل بودم. در محافظت عوامل ضداطلاعات لشکر 77 خراسان شنيده بودم كه در پادگان لشکر 77 خراسان زندان سياسي و سلولها و شكنجه‌گاه‌هايي وجود دارد. تعجب مي‌كردم چرا مرا به آنجا نمي‌برند. چون اقدام كوچكي نبود كه به سادگي از آن بگذرند. نشاني كسي را هم ندادم،‌ هيچ چيز هم نگفتم، دربارة اشخاصي هم كه نام‌شان در دفترچه تلفن من بود، گفتم كه نمي‌دانم كي هستند اينها، خودتان زنگ بزنيد. خودشان مي‌گويند كي هستند! آنها اين قدر ساده نبودند كه از موضوع بگذرند. ناگهان يك كيسه مثل كيسه گوني به سرم كشيدند و همه جا تاريك شد. بعد گفتند بلندشو، بلند شدم. به دستهاي من از پشت دستبند زدند و كشان‌كشان مرا بردند.
نمي‌دانستم كجا مي‌برند. ولي احتمال مي‌دادم كه مرا به شكنجه‌گاه مي‌برند. خودم را هم ‌آماده كرده بودم. هيچ جايي را نمي‌ديدم. همين‌طور كه داشتم مي‌رفتم يك دفعه ديدم جلوي پايم خالي شد و افتادم پايين. متوجه شدم راه‌پله است.
خيلي بااحتياط خودم را مي‌كشيدم. آنها هم مرا مثل اسير مي‌بردند. يك‌دفعه يكي گفت «برو بالا». دست و پايم را بردم بالا. احساس كردم پله‌اي هست و رفتم بالا. مثل يك محفظه فلزي بود با خودم گفتم اين ديگر چه وسيله شكنجه‌اي است. بعد يكي پشت كله‌ام را گرفت و مرا با صورت روي يك برانكارد مانندي انداخت. دستهايم از پشت بسته بود و صورتم روي زمين افتاده بود. بعد از لحظاتي صداي موتور ماشين كه روشن شد متوجه شدم كه در داخل ماشين هستم، ماشين حركت كرد. نمي‌دانستم مرا كجا مي‌برند اما تقريباً مطمئن بودم كه مرا به شكنجه‌گاه مي‌برند. وقتي سفر طولاني شد فهميدم كه به بيرون از پادگان منتقل مي‌شوم. در افكار مختلف غوطه‌ور بودم كه ماشين توقف كرد و من را پياده كردند. همان‌طور كه كيسه‌اي بر سرم بود، احساس كردم هوا مثل اينكه آفتابي است و فضاي باز است. مجدداً گفتند برو بالا، رفتم بالا و ديدم مرا روي يك صندلي نرمي نشاندند. تعجب كردم چه خبر شده است. وقتي نشستم متوجه شدم كه دونفر ديگر هم طرفينم نشسته‌اند، دستهايم از پشت قفل بود. نمي‌دانستم داستان چيست.
بعد از مدتي گفتند كه كمربندها را ببنديد. كمربند مرا نيز بستند. خدايا اين ديگر چه وسيله‌اي است!؟ فكرش را نمي‌كردم كه اينها مي‌خواهند مرا به شهر ديگري منتقل كنند. بعد ديدم موتوري روشن شد نمي‌‌دانستم چيست. تا آن زمان هواپيما سوار نشده بودم كه بدانم اين وسيله هواپيماست. بعد حركت كرد و سرعت گرفت و صدايش مثل صداي هواپيما بود ولي كوچك بود. اوج كه گرفت كيسه را از سر من برداشتند. نگاه كردم ديدم روي آسمان هستم بعد يكي‌شان گفت مي‌بيني پايين را، گفتم آره. پيش خودم فكر كردم نكند اينها از بالا و داخل هواپيما مي‌خواهند من را پرت كنند پايين. گفتم اين ديگر عجب داستاني است. به اين فكر بودم كه شنيدم به‌هم مي‌گفتند مي‌رويم تهران. متوجه شدم من را به تهران مي‌برند، در راه مدام بازجويي مي‌كردند ولي از اذيت كردن خبري نبود. خيلي هم عادي صحبت مي‌كردند، چي شد؟ چه جوري شد؟... با هم همان حرفها را تكرار مي‌كرديم. هواپيماي كوچكي بود، ظاهراً خلبان بود و من بودم و دونفر كنار من. هواپيماي اختصاصي و كوچكي بود. ظاهراً چهارنفر بوديم. پس از ساعتي وارد فرودگاه مهرآباد تهران شديم.
من اصلاً فرودگاه مهرآباد تهران را نديده بودم. چشمهايم هنوز باز بود كه مرا از هواپيما پياده كردند و خودشان هم پياده شدند. من را تحويل سرنشينان يك ماشين دادند كه آنجا ايستاده بود. آنهايي كه از مشهد همراه من آمده بودند پس از يك گفت‌وگوي كوتاه رفتند.
گروه جديد مرا سوار ماشين كردند، عینکی را به چشمم زدند. دونفر هم در دو طرف من نشستند. دستهايم بسته بود. بعد از لحظاتي ماشين حركت كرد. تهران را مي‌شناختم از محوطة فرودگاه كه آمديم بيرون، وارد ميدان آزادي (يا ميدان شهياد آن زمان) شديم. فكر مي‌كردم كه حتماً مرا به كميتة مشترك ضدخرابكاري، ساواك يا خود ارتش مي‌برند تا بازجوييهاي بعدي انجام شود.
نزديكيهاي ميدان آزادي بوديم كه عينكي را که به چشمم زده بودند درآوردند. اين عينك يك عينك دودي بود و داخل آن يك غشايي گذاشته بودند، من جايي را نمي‌ديدم، عينك طوري چشمهايم را گرفته بود كه فقط از گوشة چشمم مي‌ديدم كه نوري به داخل مي‌آيد. طوري بود كه اگر كسي از بيرون نگاه مي‌كرد فكر مي‌كرد يك ‌آدم عادي در ماشين نشسته است و هر سه‌نفر مسافرند. همه‌شان هم با لباس شخصي بودند. حدس زدم اينها اين كار را كرده‌اند كه يك وقت حمله‌اي به ماشين نشود. اگر آن عینک می‌بود یا كيسه را سرم مي‌گذاشتند مردم مي‌فهميدند و يك عده‌اي ممكن بود حمله كنند. اين روش را به‌كار بردند كه كسي متوجه نشود من زنداني سياسي هستم يا متهمي در حال انتقال. آن هم يك متهم خطرناك كه به اين شكل مي‌برند. خيابانهاي تهران را پشت سر گذاشتيم. تا اینکه ديدم حوالي ميدان تجريش و نياوران هستيم. در میدان نياوران مجدداً همان عينك را به چشمم زدند، نمي‌دانستم مرا كجا مي‌برند. البته از گوشه چشم مقداري از اطراف قابل رؤيت بود. سعي مي‌كردم بدون اينكه بدنم يا سرم را خيلي حركت بدهم كه آنها حساس بشوند با حركت چشم و مردمك در زير عينك بفهمم كجا هستم. تا آنجا كه متوجه شدم از خيابانها عبور كرديم و نهايتاً به يك رديف نرده رسيديم. بعد از دقايقي مرا بردند داخل يك فضاي سقفدار و سپس به داخل يك اتاق منتقل كردند. وارد اتاق كه شديم من را نشاندند و چشمم را باز كردند. ديدم يك سرباز نگهبان، مأمور حفاظت از من است. بدون حرف و حركت منتظر آينده بودم كه چه خواهد شد.

دور جديد بازجويي و شكنجه

اتاق بيشتر به محل كار و بازجويي شبيه بود. بعد از دقايقي يك سروان آمد و با من وارد صحبت شد. ابتدا با نرمي از دين و مذهب مطالبي گفت. سعي مي‌كرد كار بازجويي را به تدريج و با لحني آرام و با يادآوري برخي مباحث ديني، ‌آيات و روايات ادامه دهد. او تأكيد داشت آنچه آنها مي‌خواهند بگويم. در مراحل بعدي بازجويي مشخص شد فرضيه آنها همچنان اين است كه احتمالاً پشت سر اقدام انجام شده فتوايي از يك عالم ديني بايد باشد و حتماً گروهي دست‌اندركار اين عمليات بوده‌اند. براي آنها شناسايي اين گروه اهميت زيادي داشت. اينكه بفهمند چه گروهي در اين ماجرا دست داشته است و مبادا حادثه ديگري تكرار شود. به‌خصوص دفترچه تلفن هم به دستشان افتاده بود و دائم مي‌پرسيدند اينها كي هستند؟ كجا هستند؟ من پاسخم در تمام مراحل اين بود كه اين كار را خودم كردم، برنامه‌ريزي از خودم بوده، همه چيز از خودم بوده است، و به كسي ربطي ندارد. حالا اگر شما اصرار داريد بحث ديگري است. شما هم هر كاري مي‌خواهيد بكنيد. آنها باور نمی‌کردند چون انجام چنین عملیاتی را در قد و قوارة من نمی‌دیدند.
افسر بازجو گاهي اوقات تند، گاهي اوقات هم نرم مي‌شد.
آياتي مي‌آورد، از روايت استفاده مي‌كرد. مي‌گفت تو به چه حقي آمده‌اي به عنوان يك فرد مسلمان جان يك ‌آدم خدمت‌گزار را بگيري؟(38)
بعد كه ديدند پاسخ من يكي است و دائم همان را تكرار مي‌كنم كه اين كار را خودم كردم و هر كاري مي‌خواهيد بكنيد، پرسيدند تو فكر مي‌كني ما چه كاري مي‌خواهيم بكنيم؟ گفتم: «من نمي‌دانم هر كاري مي‌خواهيد انجام دهيد! شكنجه‌ام مي‌خواهيد بكنيد!» گفتند: «مگر ما شكنجه مي‌كنيم؟» گفتم: «من اين طور شنيده‌ام كه شما چنين كارهايي مي‌كنيد.» پرسيدند: «چگونه شنيده‌اي؟!»


۳۸ . من همچنان از سرنوشت تيمسار شهيرمطلق بي‌اطلاع بودم و نمي‌دانستم مرده، زخمي است و يا سالم است.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.