شماره 70    |    27 ارديبهشت 1391

   


تسلیت

با خبر شدیم مادر بزرگوار همکار ارجمند، جناب آقای جواد کامور بخشایش پس از تحمل یک بیماری سخت و طولانی دار فانی را وداع گفته اند. همکاران سایت و هفته نامه تاریخ شفاهی ایران این اندوه جانکاه را به ایشان و دیگر فرزندان، بازماندگان و بستگان آن شادروان تسلیت گفته و برایشان آرزوی صبر و سلامتی داریم. امید آنکه روح آن مادر فداکار در جوار حق آرام گیرد.


کتابخانه تخصصی تاریخ مجلس راه اندازی شد

رییس کتابخانه مجلس در سومین نشست تخصصی تاریخ مجلس، از راه اندازی کتابخانه تخصصی تاریخ مجلس خبر داد و گفت: با راه اندازی این کتابخانه افراد می توانند آثار خود را به این کتابخانه ارسال کنند. ما نیز آثار خوبی را كه خریداری کردیم در دسترس محققان قرار می دهیم. سومین نشست تخصصی تاریخ مجلس (ادوار سیزدهم تا شانزدهم) با حضور رسول جعفریان، رییس سازمان کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، حجت الاسلام دعایی و جمعی از تاریخ پژوهان (26 اردیبهشت) در محل کتابخانه مجلس شورای اسلامی برگزار شد.


بايد مواظب بود که خاطره به رمان تبديل نشود

محسن كاظمی در نشست بررسی مجموعه كتاب‌های «خاطرات زنان و اسرا» گفت: در حوزه نگارش كتاب برای زنان حركتی رو به جلو را شاهد هستیم و امیدواریم این حركت پرشتاب آسیبی به تاریخ شفاهی نزند و خاطره را به رمان تبدیل نكند. نشست بررسی مجموعه كتاب‌های «خاطرات زنان و اسرا» با حضور نویسندگان، محسن كاظمی و سیدقاسم یاحسینی (20 اردیبهشت ماه) در غرفه سوره مهر در بیست و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی كتاب تهران برگزار شد.


«من، مادر مصطفی» به چاپ دوم می‌رسد

كتاب «من ، مادر مصطفی» نوشته رحیم مخدومی، شامل خاطرات مربوط به دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن كه در سومین روز از نمایشگاه بین‌المللی كتاب تهران در غرفه نشر شاهد عرضه شده بود، در كمتر از یك هفته در آستانه چاپ دوم قرار گرفته است. این اثر از نخستین روز عرضه در نمایشگاه كتاب، مورد استقبال بازدیدكنندگان غرفه نشر شاهد، به ویژه جوانان قرار گرفت. «من، مادر مصطفی» كه در 10 فصل،‌ با روایتی كوتاه از زندگی شهید احمدی روشن از كودكی تا شهادت، از زبان مادر شهید نوشته شده، گوشه‌هایی از ویژگی‌های شخصیتی مصطفی احمدی روشن را به تصویر كشیده است.


دانشمند شهید «مصطفی چمران»

هفتمین جلد از مجموعه چهارده جلدی «زبر الحدید» كه به همت انتشارات بین‌المللی «الهدی» منتشر شده است به دانشمند و مجاهد شهید ایرانی «دكتر مصطفی چمران» اختصاص دارد. این مجموعه كتاب به زبان‌های عربی و انگلیسی منتشر شده‌‌اند. كتاب «زبر الحدید 7؛ مصطفی چمران» به دانشمند و مجاهد شهید «مصطفی چمران» می‌پردازد و زندگی پر پیچ و خم او را در ایران، آمریكا، مصر و لبنان همراه با فعالیت‌های علمی، سیاسی و چریكی وی تا شهادتش در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به اختصار بیان می‌كند.


مجلس آیوا با تخصیص بودجه به موزه واترلو موافقت کرد

واترلو، آیوا WATERLOO, Iowa - مجلس قانون گذاری ایالت آیوا Iowa 279.450 دلار به بخش برادران سولیوان موزه واترلو Waterloos Sullivan Brothers Iowa Veterans Museum که مربوط به بازماندگان جنگی آیوا است، اختصاص داد تا برای انجام و ثبت مصاحبه های «تاریخ شفاهی» از سربازانی که از جنگ های کنونی باز می گردند، صرف شود. سناتور جف دنیلسون Jeff Danielson، معاون کمیته امور کهنه سربازان در سنا گفت: «اختصاص این بودجه به ما اجازه می دهد که برنامه موفق و مردمی موزه کهنه سربازان واترلو را ادامه دهیم، برنامه ای که به واسطه آن خدمات نظامی اهالی آیوا را حفظ و درک می کنیم.» وی افزود: «اکنون ما می توانیم جمع آوری خاطرات از نسل جدید سربازان جنگی آیوا که در عراق و افغانستان خدمت کرده اند را آغاز کنیم.»


روایتی تازه از شکنجه در زندان های شاه

چندی پیش «شرکت کتاب» لوس آنجلس در آمريکا از رضا علامه زاده، نويسنده و سينماگر ایرانی مقیم هلند کتابی تحت عنوان « دستی در هنر و چشمی بر سياست» منتشر نمود. نویسنده از چگونگی دستگيری خود در اول مهرماه سال ۵۲، بازجويی و شکنجه، محاکمه در دو دادگاه نظامی، حکم اعدام و سپس تخفيف آن به زندان ابد و بالاخره پس از پنج سال زندان آزادی در آبان ماه سال ۵۷ سخن می گوید. وی بر جلد کتاب انگيزه اصلی خود را در نوشتن کتاب پس از گذشت نزديک به ۳۴ سال آزادی از زندان چنین ترسيم کرده است: «اگر نياز و اشتياق نسل تازه را به دانستن از پرجنجال‌ترين پرونده سياسی حکومت شاه در دهه آخر سلطنت اش نمی‌ديدم و اگر روز به روز شاهد انتشار گزارش‌هايی مخدوش از آن پرونده و بازيگرانش نمی‌بودم، هرگز انگيزه کافی برای بازگشت دردناک ذهنی‌ام به آن دوران و گزارش کردن آن به صورت کتاب در خود نمی‌ديدم».


مستندسازی محلات و پژوهش های تاریخ شفاهی

در چند دهه اخیرتغییرات ناشی از گسترش شهرها موجب شده برای حفظ هویت شهری و مستندسازی بافت قدیمی شهراز تاریخ شفاهی استفاده شود. مستندسازی محلات قدیمی از جمله مسائل تحقیقی است که امروزه مورد توجه جدی پژوهشگران است. زیرا تغییرات ناشی از ساخت و سازها، نمادی جدید از یک شهر را به وجود آورده است که کاملاً متفاوت با سبک معماری گذشته است. بنابراین رویکرد به هویت شهری از طریق مستندسازی اقدامی است که کمک می‏کند تا درفرایند تاریخ شفاهی مستندات و مشاهدات اهالی یک محله گردآوری و بعنوان بخش مستند مطالعات شهری گردآوری شود. تاکنون کار مستندسازی بافت قدیمی شهرها متولی خاصی نداشته و برحسب نیاز، برخی ازمراکز مطالعاتی درباره مستندسازی محلات نموده‏اند، ولی ضرورت دارد درباره این موضوع به صورت جدی مطالعه شود. البته در سال‏های گذشته با هدف خاطره‏انگیزی معابر، مطالعاتی بصورت پراکنده توسط مجریان زیباسازی شهرها شکل گرفته است.


خاطرات عراقی‌ها از جنگ، یک عذرخواهی ملی است

مجموعه 3 جلدی «پاره‌هایی از آنچه اتفاق افتاد»، شامل خاطرات کوتاه نظامیان عراقی است که با انتخاب و تدوین و شرح مرتضی سرهنگی و با گرافیک کورش پارسانژاد در سال گذشته منتشر شد و برای دومین بار امسال با طرح جلد جدید و در قطع رقعی و 101 صفحه با شمارگان 2500 نسخه به تاز‌ه‌گی توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است. جلد دوم این کتاب، پانصد و نود و دومین کتاب از مجموعه آثار دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است. سرهنگی در مقدمه کتاب می‌نویسد: «... جاذبه این خاطرات برای من به حدی است که این چند سال توانستم از لابه‌لای حدود 65 عنوان کتابی که از خاطرات عراقی‌ها در ایران ترجمه و منتشر شده، 30 خاطره کوتاه را که به نظرم نو و شگفت بود دستچین کنم. درباره هر خاطره هم چند سطری نوشتم به این امید که دایره مجال اندیشیدن را کمی بزرگتر کنم، زیرا اعتقاد دارم بدون اندیشیدن به واقعه بزرگی مثل جنگ، به آسانی نمی‌توان به نقطه مرکزی آن رسید.


تاریخ شفاهی و بایگانی (۱)

پیش از شروع چندنکته رادرمورد تاریخ شفاهی وبایگانی شرح می دهیم تامعلوم شود با اشاره به این موضوعات در مورد چه چیز ی صحبت می کنیم. ابتدا یک گوشزد : ما درچهارچوب عملیات بایگانی آن طور که در ایالات متحده رایج است صحبت می کنیم. بنابراین برخی از مطالبی که بیان می شود دارای محدودیت فرهنگی وتاریخی ونیز انعکاسی از تفاوت های واقعی دردسترسی به منابع است. گرچه با توجه به سیاست های جاری ایالات متحده درزمینه هزینه کرد دراین رشته، این تفاوت ها چندان دوام نخواهد آورد. اما بخش مهمی ازاین مباحث را باید در چارچوب آرای اروپای سنتی به خصوص انگلوساکسون ها، در مورد قانون، آن طور که قانون به مسائل مالکیت معنوی، دسترسی عمومی وحریم شخصی وسازمانی می پردازد، درنظرگرفت.


چند بُرش از دفتر خاطرات اندری تارکوفسکی

«دفتر خاطرات» آندری تارکوفسکی خاطرات 16 سال پایانی زندگی اوست. کارگردان 38 ساله است، تاکنون دو فیلم «کودکی ایوان» (برنده‌ی شیر طلای ونیز) و «آندری روبلف» را در کارنامه دارد، و در آستانه‌ی شروع فیلم‌برداری «سولاریس» است. تارکوفسکی از سال 1970 تصمیم به نوشتن خاطرات خصوصی‌اش می‌گیرد؛ مجموعه‌ای از خاطرات روزمره راجع به زندگی خانوادگی و کار، حجم زیادی از نقل‌قول‌ها، طرح‌ها و نامه‌ها که هیچ‌یک جهت چاپ نوشته نشده‌اند، و از همین‌رو، چیزی که بیش از هر چیز دیگر در این کتاب بارز است و لحظات بسیار زیبایی آفریده، صداقت آن است. در این کتاب، ما با انسانی مواجه می‌شویم که علی‌رغم تمام بزرگی‌اش در عالم هنر، باز دستخوش تناقضاتی در زندگی معمولی می‌گردد که خصیصه‌ی هر موجود انسانی‌ست. «دفتر خاطرات»، بی‌واسطه‌ترین منبع برای درک سینما‌گر (در کنار فیلم‌هایش) است.


تاريخ شفاهي جنوب شرق‌آسيا ـ49

تان سري فاطمه قبل از عزيمت از انگليس با شوهرش، عضو بسيار فعال Kaumlbu بود و در جنبش استقلال مشاركت تمام عيار داشت. سابقه و جانبداري او از حزب دليل غيرقابل ترديدي بود. او واقعاً شايسته اين مقام بود. بنابراين همان‌طور كه خودش انتظار داشت ، طرح كايوم براي رهبر بعدي او بود او به آساني رهبري را از صديق تحويل گرفت و متصدي وقت حزب شد. پس تمامي موضوعات و تأكيد روي سه پرسش همزمان شكل گرفت: توانايي سازماندهي از خودگذشتگي و بدست‌آوردن قابليت كه او مي‌توانست آن را در سطح عالي اجتماعي بر اثر داشتن همسري در رده بالاي نظام حاكم، از آن خود كند و در همان زمان نظر مساعد زنان را در پشتيباني از ريشه‌هاي رشد به خود جلب كند.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۵)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


 
وقتي به گروهان برگشتم به طرح عمليات فكر كردم. اولين طرحي كه نظرم را جلب كرد اين بود كه در ميدان جدید صبحگاه لشكر 77 در كنار گردان تانك كه محوطه‌اي خاكي بود و قرار بود فردا صبح مراسم صبحگاه در آنجا برگزار شود، عملياتي براي اجرا در همان مراسم طراحي كنم. بر اين اساس به فكر چاره افتادم كه چكار بايد كرد؟ حوالي غروب اعلام كردند چون شما به‌عنوان فرماندة دسته يك از گروهان يك تانك،‌ امشب آماده‌باش هستيد، بقيه افسرها مي‌روند ولي شما در پادگان در مقام افسر نگهبان گروهان بمانيد. من از اين خبر خيلي خوشحال شدم. احتمال دادم مهمّات هم به من بدهند. خيالم راحت شد كه به آنچه موردنظرم هست خواهم رسيد و طرح عمليات را تهيه خواهم كرد. هنوز هوا روشن بود. پس از خروج ديگران سريعاً به سمت ميدان صبحگاه رفتم كه در مجاورت محوطه گردان بود تا اوضاع را با شرايط جديد بسنجم و ببينم اصلاً مي‌توانم آنجا طرح را اجرا كنم و مثلاً جايگاه را به رگبار ببندم و كار را تمام كنم يا نه؟ نگاهي كردم، منطقه را ورانداز كردم ديدم مي‌شود كاري انجام داد. چون تانكهاي دستة من و به‌خصوص تانكي كه من فرمانده‌اش بودم و بر آن مي‌نشستم لوله و تيربار آن درست به سمت جايگاه ميدان صبحگاه لشكر 77 جهت‌گيري شده بود. اگر من دسترسي به فشنگ و تيربار مي‌داشتم و در اين جا كار مي‌گذاشتم صبح به‌راحتي مي‌توانستم بيايم پشت تيربار و جايگاه را با «كاليبر50 »(26) به رگبار ببندم. تانك من درست در مجاورت جايگاه اين ميدان بزرگ قرار داشت. از جهت موقعيت، شرايط مناسب به نظر مي‌رسيد ولي فقدان مهمات و چگونگي اجراي عمليات مشكل اصلي بود. برگشتم به محل دفتر گروهان كه خيلي هم از محوطه دور نبود.
افطار كردم. در اين فكر بودم كه براي تهية مهمات و انتقال آن به تانك موردنظرم چكار كنم؟
يك كاميون ريو هم پر از مهمّات كنار درِ گروهاني كه آماده‌باش بود توقف كرده بود تا اگر يك موقع لازم شد از آن در داخل شهر استفاده شود. البته اگر حادثه‌اي پيش مي‌آمد من اختيار نداشتم كه گروهان آماده‌باش را سوار تانكها كنم و وارد شهر شويم، يعني بايستي به‌عنوان افسر نگهبان از طريق تلفن به فرماندهان گروهانها و فرماندة گردان اطلاع مي‌دادم تا سريع بيايند و بعد با حضور آنها تانكها آماده و به شهر اعزام شوند. من يك افسرنگهبان بودم و اجازه نداشتم مهمات را بردارم، ولي مهمات كاملاً آماده در داخل يك «ريو»(27)  قرار داشت. چادر و پرده‌هايش را هم کشیده و با طناب محكم بسته و به اصطلاح لاك و مهر كرده بودند. اين ريو جلوي اتاقي توقف كرده بود كه من آنجا افسرنگهبان بودم و شب بايد آنجا مي‌ماندم به‌طوري كه اگر پنجره را باز مي‌كردم شايد 2متر با پشت ريو فاصله داشتم. از آن طرف هم پشت اين ريو يك پست نگهباني بود كه از من دستور نمي‌گرفت و زير نظر مقامات ديگري بود كه پُست را عوض مي‌كردند. او سربازي مسلح بود و من حتي نمي‌توانستم به آن سرباز بگويم كنار برو يا چنين و چنان كن. البته برنامه‌ريزي آنها حساب شده بود. هر چيز آماده،‌ تانكها آماده، آدمها آماده، اين ريو پر از مهمات آماده، همه چيز آماده و هيچ مشكلي نبود. در عين حال قضيه‌اي كه ذهن مرا مشغول كرده بود اين بود كه چگونه من مي‌توانم از داخل اين ريو مهمات به‌دست بياورم. در اين فاصله هم افطار كرده بودم و هم‌ بي‌كار بودم، جنجالي در ذهنم بود. در عالم خودم به لحظات پايان زندگي‌ام فكر مي‌كردم. در همين حين به ذهنم خطور كرد كه حالا فرض كن به مهمات كاليبر 50 هم دسترسي پيدا كردم، چگونه آن را به تانك انتقال بدهم، ممكن بود نگهبانهايي كه در محوطة پادگان كشيك مي‌دادند بفهمند و دردسر درست كنند و طرح خنثي شود. اين مسئله را امكان‌سنجي كردم كه اصلاً شدني هست يا نه؟ نهايتاً رسيدم به اين نتيجه كه اين طرح امكان‌پذير نيست، چون هم دسترسي به مهمات داخل ريو و هم انتقالش به تانك و سوار كردن آن جملگي مشكل داشت.(28)
بويژه اینکه انتقالِ مهمات يا دسترسي به آن عملي نبود؛ يقيناً طرح لو مي‌رفت و مشكل درست مي‌شد. از اين طرح صرف‌نظر كردم. بعد به فكر اجراي عملياتي به كمك ساير افسر وظيفه‌هاي ‌آماده‌باش افتادم كه بعضاً مذهبي بودند. ولي ديدم اين کار هم شدني نيست.
ممكن بود آنها را اصلاً وحشت‌زده كنم؛ چه برسد به اينكه بگويم بياييد در اجرا مشاركت كنيد كه مي‌خواهم چنين عملياتي انجام دهم. اين بود كه طرح ديگري به ذهنم رسيد و تصميم گرفتم با توكل به خدا و اتكاء به خود و در يك كار شخصي عمليات را اجرا كنم. فكر كردم هر طور شده براي كلتي كه با خشاب خالي دستم بود فشنگ تهيه كنم. گلوله‌هاي كُلت در يك كيف دستي فلزي كوچك بود كه داخل ريو قرار داشت. بنابراين بر اين كار متمركز شدم كه بروم و هر طور شده به اين فشنگها دسترسي پيدا كنم. در همه ساعات شب به همين چيزها فكر مي‌كردم. طراحي، ارزيابي، تحليل و امكان‌سنجي كه بالاخره كدام كار را انجام بدهم، نهايتاً ساعت حوالي 12 احساس كردم تقريباً همه خوابيده‌اند. چون سحر هم يك عده براي سحر خوردن بيدار مي‌شدند. فكر كردم كه نخوابم، به خودم فشار بياورم و 4ـ 3 ساعتي تا سحر بيدار بمانم تا بتوانم به فشنگها دسترسي پيدا كنم و هر‌ طور شده سرباز نگهبان را دست به سر كنم. حدود 1 بامداد رفتم سراغ او و گفتم شما خسته نمي‌شوي؟ گفت: نه. گفتم: «به هر حال اگر خسته شدي مي‌تواني بروي استراحت كني من بيدارم.» او زير نظر من نبود ولي من يك ستوان دوم بودم و او يك سرباز عادي كه احترام خاصي براي مافوق قائل بود. اول گفت: «نه، نه من اصلاً نمي‌خوابم من استراحت نمي‌كنم.» مرحلة‌ اول مذاكرات با اين سرباز به نتيجه‌اي نرسيد. همه خوابيده بودند، خلوت و سكوت خوبي بر محيط آسايشگاه و گروهان و اتاق افسرنگهبان حاكم بود. من برگشتم به اتاق و مجدداً به فكر رفتم كه چكار كنم. مدتي گذشت مجدداً رفتم سراغش، ديدم چاره‌اي ندارم. بالاخره هر جوري هست بايد امشب به فشنگ دسترسي پيدا كنم، چون كارم در گرو همين بود. مي‌خواستم به جايگاه صبحگاه پادگان حمله كنم. البته شنيده بودم كه فرماندة لشکر در تهران است، گفتم حداقل جانشينش را مي‌زنم كه بالاترين مقام پادگان است. بالاخره سرباز بعد از اصرار زياد قبول كرد كه برود و بخوابد. او به داخل آسايشگاه رفت و من شدم افسرنگهبان و هم نگهبان ريوي پر از مهمّات. وقتي كه حدود، يك‌ربع و شايد نيم‌ساعتي گذشت و مطمئن شدم كه آن سرباز پست رفته و خوابيده، به كنار ريو آمدم. آرام آرام طنابها را باز كردم تا بتوانم صندوق فشنگ را بيرون بياورم. در همين حين، نمي‌دانم همان سرباز بود كه برگشت يا كس ديگري كه مرا در حال باز كردن طنابها ديد. خيلي نگران شدم. اما چون افسر بودم مي‌توانستم يك توجيهي داشته باشم و امر و نهي بكنم. خودم را نباختم و به آن سرباز گفتم: «من به امنيت فشنگهايي كه در داخل ريوست اطمینان ندارم و اينها را بايد منتقل كنم به اتاق خودم و در آنجا نگهداريش بكنم تا پيش چشم خودم باشد.»

۲۶ . نام نوعي مسلسل خودكار و سنگين است.
۲۷ . نام نوعي كاميون نظامي است كه بیشتر در ارتش از آن استفاده مي‌شد.
۲۸ . البته براي اجرا فكر كردم هنگام عزيمت به مراسم صبحگاه عمومي من خودم را به تمارض بزنم و بگويم مريضم. ديشب خسته بودم، بيدار بودم، پايم درد مي‌كند و...



 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.