شماره 141    |    13 آذر 1392

   


سفرنامه هیروشیما- بخش دهم

صبح پس از صبحانه، جمع می‌شویم جلوی مهمان‌خانه. دیگر از راننده چاق خبری نیست. خودرو جمعی دیگر و راننده‌ای دیگر آمده است. قرار است ما را ببرد به روزنامه چوگوکو. راه زیادی نیست. ساختمان روزنامه، بزرگ و سفید، کنار پارک صلح است. به طبقه دوم می‌رویم. شاید اتاق نشستهای روزنامه باشد. میزهای پراکنده را کنار هم می‌چینند تا همه بتوانند دور آن بنشینند. قهوه‌، شیرینی تر و دفترچه‌های یادداشت رفته‌رفته روی میزها حاضر می‌شوند. آن سوی میز سه ژاپنی سالخورده نشسته‌اند؛ هر سه از بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما. این سوی میز، شماری افراد میان‌سال، بعضاً بازمانده از بمباران شیمیایی عراق علیه ایران.


نهمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی ایران

"اطلاعیه شماره دو:" تمدید زمان دریافت چکیده مقالات: پیرو درخواست تعدادی از علاقه‌مندان و پژوهشگران عرصه تاریخ، مهلت ارائه چکیده مقالات به نهمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی تا 20 آذر 1392 تمدید شد. بدیهی است تسریع در ارسال چکیده‌ها، تسریع در اعلام نتایج داوری را به همراه خواهد داشت، و به تبع آن فرصت بیشتری برای نگارش اصل مقاله ایجاد خواهد شد.


در جستجوی حقایق شهریور 1320، پایان چهارسال و نیم اشغال مشهد (11)

تبلیغات و کمک‌های شوروی به حزب توده موجب شد تا این حزب به عنوان یکی از احزاب پرطرفدار مشهد مطرح شود و هر روز در راستای اهدافش دست به اقدامات حزبی زند. به جرات می‌توان گفت سال‌های 1322 تا 1324 بیشترین فعالیت حزب توده در مشهد رقم خورده است. یکی از مسائلی که در اواخر سال 1324 در مشهد به وقوع پیوست خروج روس‌ها از مشهد بود. در زمان حضور ارتش سرخ در مشهد فعالیت‌های مختلفی در اسناد و منابع تاریخ شفاهی گزارش شده است که در طی سلسله مطالب گذشته به آن‌ها اشاه شد. حضور ارتش سرخ در مشهد تا آنجا مورد مقبول عده‌ای قرار گرفته که برخی از نویسندگان و شعرای مشهدی در مدح آن‌ها اشعارو توصیفاتی را نوشته‌اند.


نگاهی دیگر بر رابطه نیروهای مذهبی و حزب توده در مشهد

در مقاله‏ای از آقای غلامرضا آذری خاکستر در خصوص مقابله نیروهای مذهبی مشهد با فعالیت‏ها‏ی حزب توده آمده است: «نقطه مقابل حزب توده مذهبی‌ها بودند. آن‌ها همیشه با حزب توده در تضاد بودند. توده‌ای‌ها سعی می‌کردند یک پارچه اعتصاب کنند، یعنی وقتی می‌خواستند ساعت سه عصر کارخانه تعطیل شود؛ ولی مذهبی‌ها زیر بار نمی‌رفتند... مخالفت گروه مذهبی‏ها با حزب توده در جامعه مشهد تا آنجا پیش می‏رود که گروه‏ها‏‏ی مذهبی با تشکیل مخافل و کانون‏های مذهبی در مقابل آنها قد علم کرده و مبارزات گسترده‏ای را علیه آنها انجام می‏دهند.


خاطراتی از بیژن کلانتریان، از اعضای کنفدراسیون

شرم از خود و افتخار به کنفدراسیونی بودن: قبل از مسافرتم در سال 1973 به آلمان تمامی آشنایان و فک و فامیل این را به من گوشزد می‏کردند که فلانی مبادا با این کنفدراسیونی‏ها ارتباط برقرار کنی. آنها یا توده‏ای‏اند و یا ساواکی و یا کمونیست و همه شان خطرناکند و آبروی ایران را درخارج می‏برند. تو برو پی درس‏ات و عشق بازی‏ات و کاری به کار آنها نداشته باش و الّا تو را از راه بدر می‏کنند. وارد آلمان که شدم به شهر زارو بروکن رفتم. در آن جا مرا راهنمایی کردند تا به یک خوابگاه دانشجوئی بروم که سقفی روی سرم باشد.


خاطراتی از فریدون اعلم دبیر پیشین کنفدراسیون جهانی

با درود فراوان به جمع شرکت کنندگان در یادمان امروز، مایلم به اختصار دو خاطره در رابطه با همبستگی جهانی متقابل در دو برهه متفاوت از تاریخ نهضت دانشجوئی در خارج از کشور برایتان تعریف کنم. اولین خاطره: اولین خاطره در دوران شکوفایی تشکیلاتی کنفدراسیون جهانی و دیگری در زمان طفولیت نهضت دانشجوئی خارج از کشور اتفاق افتاده است. در تابستان 1967 که من افتخار دبیری کنفدراسیون را داشتم محمدرضا شاه به دعوت رسمی رئیس جمهور آلمان به این کشور سفر کرد. هیأت دبیران آن دوره، مرکب از زنده یاد رحمت خسروی، چنگیز پهلوان، حسن ماسالی، بهمن نیرومند و من در یک کار دسته جمعی از قبل تدارک تظاهرات اعتراضی را در سطح کشور آلمان دیدیم.


طرح تاريخ شفاهي مرکز فضايي جانسون

هدف طرح تاريخ شفاهي مرکز فضايي جانسون (JSC OHP)(1) متعلق به ناسا که سال 1996 تاسيس شد ضبط تاريخ از افرادي است که براي اولين بار مسيري براي رسيدن به فضا و ماه را براي کشور و دنيا گشودند. شرکت‏کنندگان شامل مديران، مهندسان، تکنيسين‏ها، دکترها، فضانوردان و ديگر کارمندان ناسا و پيمانکاران فضايي مي‌شوند که در طرح‌هاي مرکوريMercury، جمينايGemini، آپولوApollo، اسکاي لبSkylab و شاتلShuttle نقش‌هاي اساسي ايفا کردند.


خاطرات سیاسی خلیل ملکی

خلیل ملکی یکی از روشنفکران و تئوریسین‌های سیاسی ایران در قرن بیستم بود. دلیل شکست آنی و پیروزی آتی او هم درست همین بود که بدون کمترین توجه به قدرت‌های موجود آنچه را حق و حقیقت می‌دانست می‌گفت و می‌نوشت. در سال 1344 که خلیل ملکی برای چندمین و آخرین بار گرفتار زندان شده بود، دکتر امیر پیشداد، توسط جلال آل احمد برای او پیغام داد که همتی کند و خاطرات سیاسی و اجتماعی خود را بنویسد. ملكي اگر چه اين دعوت را اجابت مي‌كند، اما در نهايت فرصت اتمام خاطراتش را نمي‌يابد. او خود درباره ويژگي خاطراتش چنین می‌گوید:«من بيش از تفسير، به شرح واقعيات و توضيح آنان مي‌پردازم و قضاوت نهايي را به عهده علاقه‌مندان مي‌گذارم. اين خاطرات بيش از آنكه تاريخ حوادث باشد، تاريخ برخورد افكار است.»


تاریخ شفاهی و موسیقی برای حفظ فرهنگ کامبوج

ترانه های مائو راث (Mao Roth)، هَم تاچ (Ham Touch)،یون وَث (Yonn Vath)، لیو یای (Leav Yai)، چیپ چوآن (Chhip Chhoun) و میووای کیم (Muy Kim) اجراشدند. موسیقی سنتی کامبوجی را برای مراسم‌ ازدواج می‌نوازند و نوازندگان محلی بریج Bridge ، قطعات کلاسیک را در گالری پیرریکاوری Peer Recovery اجرا می‌کنند که هنرهای کامبوجی را نیز در ماه اکتبر به نمایش گذاشتند.


تاریخ شفاهی سیاهپوستان در کتابخانه کنگره

طرح رهبری تفکر ملی (NVLP) بیش از 200 مصاحبه تصویری از سیاهپوستان برجسته آمریکایی به کتابخانه کنگره اهدا نموده است. این تاریخ‏های شفاهی که در مرکز فرهنگ عامه آمریکایی جای دارند، دانه‏ای از مجموعه سرگشاده‏ای است که در سال آتی رشد خواهد نمود. مجموعه‏ی طرح رهبری تفکر ملی از تاریخ‏های شفاهی سیاهپوستان آمریکایی شامل مصاحبه‏هایی با مایا آنجلو، ادوارد بروک، الیزابت کتلت، ری چارلز، شرلی چیشم، اوسی دیویس، روبی دی، کاترین دونهام، میرلی اورز-ویلیامز، جان هوپ فرانکلین، دوروتی هیت، کنسی جونز، بی بی کینگ، کورتا اسکات کینگ، جوزف لاوری، تونی موریسون، گوردن پارکس، سیدنی پویتیر، چارلز رنگل، پرسی ساتن، داگلاس وایلدر و اندرو یانگ است. نسخه رونوشت مصاحبه‏ها همراه با عکس‏هایی از مصاحبه شوندگان اهداکننده هستند.


کمک پیرترین کهنه‏سرباز آمریکایی به حفظ تاریخ تگزاس در 107 سالگی

کهنه سربازان تاریخ زنده‏اند و برنامه‏ای ملی در آمریکا برای حفظ پیام آنها در حال اجراست. برنامه «صدای کهنه‏سربازان» به دنبال حمایت از میراث کهنه‏سربازان در سراسر ایالت تگزاس است. مسئولین این برنامه با ریچارد اورتون(Richard Overton) ساکن آستین شرقی(East Austin)، پیرترین کهنه‏سرباز آمریکایی بازمانده از جنگ جهانی دوم، مصاحبه کردند.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

همایشی با محوریت تاریخ شفاهی، مفهوم و روش و زمینه‌های جست‌وجوی آن در حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جهان عرب، توسط مرکز عربی تحقیقات و مطالعات سیاسی از 21 تا 23 فوریه 2014 (دوم تا چهارم اسفند 1392) در بیروت برگزار می‌شود.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۸)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


وقايعى از پس هم

چند روز پس از ملاقات با تقى شهرام، دستور رسيد كه خانه تيمى خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) را تخليه كنم و خانه‏اى ديگر اجاره كنم كه امكان ماندن خسرو و پرويز نيز در شبها، در خانه تيمى خيابان سبلان باشد. همسرم به جهت مهارتى كه در اين كار داشت، ظرف مدت كوتاهى، مكان مناسبى را حوالى ميدان قيام (شاه) نزديك هنرستان فنى امام صادق عليه‏السلام يافت. بعد كمى اسباب و اثاثيه دست دوم از ميدان فوزيه (امام حسين) خريديم و به آنجا برديم.
در صحبت با صاحب‏خانه نام خود را «احمد اكبرى» و شغلم را كارگر كارخانه سيمان در آبيك قزوين معرفى كردم و گفتم كه من در طول هفته به خاطر دور بودن محل كارم، يكى دو روز بيشتر به اينجا نمى‏آيم و خانمم هم بيشتر نزد پدر و مادرش است. مالك آنجا بيوه‏زنى بود كه چند بچه يتيم را سرپرستى مى‏كرد و از اينكه خانه را به افرادى كه خيلى كم حضور دارند، اجاره مى‏داد، خوشحال بود. موقعيت خانه به نحوى بود كه اگر كسى براى دستگيرى ما از در اصلى وارد مى‏شد، ما از طريق بام و كوچه ديگر امكان فرار داشتيم.
گفتنى است در اين مدت هر وقت موقعيت خانه به خطر مى‏افتاد يا حالت مشكوكى مى‏يافت، من چند روزى به مغازه سراجى رضوى متعلق به آقاى محمدباقر صنوبرى واقع در سه‏راه سليمانيه مى‏رفتم و در آنجا پنهان مى‏شدم. يا اگر لازم بود كه خانم و بچه‏ام همراهم باشند، به يكى از اتاقهاى خانه شهيد اسلامى واقع در خيابان ايران مى‏رفتيم. جالب اينكه شهيد اسلامى آن‏قدر به من اطمينان داشت كه حتى كليد در خانه‏اش را به من داده بود.
در مرداد ماه سال 54، پس از ترورهاى پيش آمده در چند ماه گذشته، ساواك دست به جستجو و دستگيرى گسترده مبارزين زد و منطقه به منطقه آنها را دنبال كرد. ساواك براى اين كار ابتدا محل و منطقه را قرق مى‏كرد و سپس به جستجوى كوچه به كوچه و خانه به خانه مى‏پرداخت. يك روز عصر ساواك از خيابان مولوى تا ميدان قيام، تا نزديك هنرستان امام صادق عليه‏السلام بعد خيابان صاحب جمع را تا سر قبر آقا محاصره كرد و عمليات جستجوى خانه به خانه را براى يافتن مبارزين آغاز كرد. ما آن روز به طور اتفاقى در خانه تيمى سبلان بوديم و چون دير شد به خانه امن خيابان مولوى برنگشتيم. صبح زود، با صداى ضرباتى كه به در مى‏خورد بيدار شدم. از پنجره كه به بيرون نگاه كردم، ديدم ايرج پشت در است. تا در را به روى او باز كردم، نفسى تازه كرد و چهره گرفته‏اش باز شد. پرسيد: «شما ديشب به خيابان مولوى نرفتيد؟» گفتم: «مى‏بينى كه نه!». سپس تعريف كرد كه شب گذشته آن منطقه در محاصره بوده و ساواك به دنبال چريكها و مبارزين خانه به خانه جستجو مى‏كرده است و ما هم دير از قضيه مطلع شديم. ساعت 11 شب بود و كارى از دستمان برنمى‏آمد و نمى‏توانستيم اطلاع دهيم و فكر مى‏كرديم كه تيم شما ضربه خورده باشد.
مطلع شديم كه در شب حادثه، ساواك صاحب‏خانه را شماتت كرده كه چرا از طريق بنگاه اتاقهايش را اجاره نداده است. و بعد گويا به او شماره تلفن مى‏دهد تا به محض حضور ما در آنجا، با آنها تماس گرفته و موضوع را اطلاع دهد. ما نيز با درك وضعيت جديد ديگر به آنجا مراجعه نكرديم. فقط حدود پانزده روز بعد همسرم به آنجا رفت تا سر و گوشى آب دهد. آن بيوه زن رفتارش نسبت به گذشته فرق كرده فاطمه را خيلى تحويل گرفته به او احترام و تكريم كرده بود. فاطمه هم حواسش كاملاً جمع بود و مى‏دانست كه آن زن فكرى در سر دارد. صاحب‏خانه مى‏پرسد: «اين ده ـ بيست روز كجا بوديد؟» فاطمه جواب مى‏دهد: «با شوهرم دعوا كرده بودم، الان هم آمدم بپرسم اينجا مى‏آيد يا نه؟» آن زن مى‏گويد: «نه! از آن موقعى كه شما رفته‏ايد، او هم به اينجا نيامده است.» خلاصه فاطمه او را حسابى سركار مى‏گذارد و براى او توضيح مى‏دهد كه ما با هم اختلاف داريم و قهر هستيم. آن زن پس از آوردن چاى مى‏گويد: «تا تو اين چايى را بخورى، من چند دقيقه بروم بيرون و زود برمى‏گردم.» تا او پايش را از خانه بيرون مى‏گذارد، فاطمه دنبال او مى‏رود و مى‏بيند كه وى به طرف هنرستان مى‏رود. مقابل هنرستان باجه تلفن عمومى بود. فاطمه قصد او را درمى‏يابد و بلافاصله از آنجا دور مى‏شود. پس از آن ديگر هيچ گاه دنبال اسباب و اثاثه نرفتيم.
پس از اين ماجرا، همسرم خانه ديگرى در خيابان گرگان (شهيد نامجو)، كوچه سلمان فارسى يافت. صاحب آن مرد تركى بود كه در خيابان مازندران قهوه‏خانه‏اى داشت. ايرج را به عنوان برادرخانمم و دانشجو معرفى كردم و تأكيد كردم كه بيشتر روزها نزد ما مى‏آيد. او كه مردى خوش برخورد، سهل‏گير و عادى بود، حتى قرارداد كتبى با ما منعقد نكرد و به همان توافق شفاهى اكتفا كرد. طى اين توافق دو اتاق تو در تو به مبلغ شش هزار تومان وديعه با اجاره‏اى معين در ماه در اختيار ما قرار گرفت.
در اين خانه امن، برخى شبها، ايرج نيز نزد ما مى‏ماند. در هفته همسرم دو يا سه شب بيشتر به اين خانه نمى‏آمد و اگر هم مى‏آمد، ايرج نيز آن شب مى‏آمد تا مراقب باشد من با او بحث و تبادل نظر نكنم. سازمان از اينكه من نظر او را هم تغيير دهم هراس داشت.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.