شماره 139    |    29 آبان 1392

   


تحریم همایش تاریخ شفاهی در اسرائیل

چندی پیش در خبرهای تاریخ شفاهی جهان آمده بود که دانشگاه عبری بیت‏المقدس در اسرائیل در صدد برپایی یک همایش بین‏المللی تاریخ شفاهی است. اما دیری نگذشت که فعالان تاریخ شفاهی در سراسر جهان در اقدامی خودجوش و هماهنگ در اعتراض به سیاست‏های نژادپرستانه دولت اسرائیل و همسویی دانشگاه عبری با این سیاست‏ها این همایش را با انتشار نامه‏ای سرگشاده خطاب به همه فعالان تاریخ شفاهی تحریم کردند. این نامه که ترجمه آن در ادامه می‏آید حاوی نکات دقیق حقوقی و علمی در دفاع از حقوق مردم فلسطین و علیه سیاست‏های نژادپرستانه اسرائیل است. نگاهی به فهرست بلند امضاکنندگان این نامه نشان می‏دهد که بدنه اندیشمندان جهان با آنچه در فلسطین می‏گذرد بیگانه نیستند. در پایان فراخوان همایش یادشده برای اطلاع خوانندگان گرامی آورده می‏شود.


سفرنامه هیروشیما – بخش هشتم

غروب، مهمان میزبانان‌مان در یک رستوران هستیم. بخشی از رستوران نه‌چندان بزرگ، اما تروتمیزی را کنار گذاشته‌اند برای ما. غیر از اعضای گروه MOCT ، رئیس سابق موزه صلح هیروشیما هم حضور دارد. غذاهای چیده‌شده در گوشه‌ای از رستوران منتظر ما هستند. می‌روم سراغ‌شان. بیشترشان را نمی‌شناسم. سیب‌زمینی، ماهی و ماکارونی آشنایی می‌دهند. کمی از هر کدام انتخاب می‌کنم. شام که رو به پایان می‌رود، به رسم آن‌جا و این‌گونه مهمانیها، حاضران شروع می‌‌کنند به معرفی خود. معرفی‌ها که تمام می‌شود، خانم سویا، عنصر اصلی MOCT حرف‌هایی دارد که فرازی از آن را چند بار تکرار می‌کند.


فراخوان مقاله: طرح بايگاني فلسطين

جهاني كردن فلسطين: چشم‌انداز بين‌المللي بايگاني ديجيتال دانشگاه بيرزيت- به سوي نظامی آشفته: بايگاني دانشگاه بيرزيت (Birzeit) فلسطين چند سال پيش تشكيل و به شكل‌گيري و توسعه سريع يك بايگاني جامع، باز و آنلاين از مردم فلسطين منتهی شد كه اسناد رسمي يا غيررسمي متني و صوتي- تصويري خود را از تمام بخش‌هاي جامعه، از اواخر دوره عثماني تا زمان حال (به استثناي مطالب ارائه شده از سوي مقامات فلسطيني كه اين نيز خود مبنايي حقوقي دارد)، در اين بايگاني ارائه و ذخيره مي‌كنند. اين بايگاني در موسسه مطالعات بين‌المللي ابراهيم ابولغد (Ibrahim Abu-Lughod) قرار دارد و از مهارت‌هاي چند رشته‌اي آن بهره مي‌برد.


نخستین نشست بررسی تاریخ‏نگاری‏ معاصر ایران

اولین جلسه بررسی تاریخ‏نگاری‏ معاصر ایران با حضور دکتر ناصر تکمیل همایون، دکتر شهرام یوسفی فرد و دکتر علی رضا ملایی توانی روز یکشنبه 13 آبان 1392 در «خانه اندیشمندان علوم انسانی» برگزار شد. دکتر یوسفی فرد به عنوان آغاز کننده و مدیر جلسه گفت: «این نشست اولین جلسه از سری جلسات سخنرانی بررسی تاریخ‏نگاری‏ معاصر ایران است. تعدادی از تاریخ نگاران معاصر را خوب می‏شناسیم اما از برخی تاریخ نگاران کمتر ذکری به میان می‏آید. امید است با ادامه این جلسات آنان را بشناسیم و بتوانیم به نقد و بررسی کارنامه تاریخ‏نگاری‏ آنان بپردازیم. تلاش براین است در نهایت به فهم جایگاه تاریخ‏نگاری‏ حال حاضر جامعه علمی ایران دست یابیم.»


حبیب رفت، اما میراث او باقی است...

حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان در سال ۱۳۱۱ در یک خانواده‌ متدین دماوندی در تهران، متولد شد. شش سال اول کودکی خود را در تهران گذراند، سپس بنا به ضرورت زندگی به این شهر رفت و شش کلاس اول ابتدایی را در دبستان امید دماوند گذراند. وی دلیل پسوند فامیلی خود را چنین شرح می‌دهد:«به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محله‌ ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان، افراد یهودی زیادی نیز زندگی می‌کردند. لذا اداره‌ ثبت احوال منطقه به‌خاطر مشخص‌شدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید می‌کرد.


در جستجوی حقایق شهریور 1320 مشهد، شاخه کارگری حزب توده (9)

یکی از شاخه‏ها‏ی فعال حزب توده در مشهد شاخه کارگری حزب است. در یازدهم اردبیهشت ماه 1323 برای نخستین مرتبه کارگران روز اول ماه مه با انجام راهپیمایی جشن گرفتند. روزنامه راستی با پوشش کامل این خبر آن را چنین منعکس نموده است: «... در این روز تاریخی مشهد منظره‌ای به خود دید که می‌توان ادعا کرد در تاریخ ایران باید باقی بماند و برای بیداری توده و نهضت کارگری همیشه ضرب‏المثل شود. این موضوع را از نظر عظمت و شکوه جشن ماه مه در مشهد نمی‌گوئیم، بلکه از این نقطه نظر این روز اهمیت دارد که اولین دفعه‌ای بود در این کشور چندین هزار کارگر علناً در شهر حرکت کرده جشن بین‏الملل خود را با میتینگ برپا می‌داشتند.


دست نوشته های استتسون کندی به دانشگاه فلوریدا اهدا شد

دانشگاه فلوریدا اهداء دست نوشته های استتسون کندی Stetson Kennedy را با برگزاری نمایشگاه کتاب های کندی، برپایی نمایشگاهی از نمونه دست نوشته ها و نشست بحث آزاد در مورد میراث او خاطر گرامی داشت. ویلیلام استنسون کندی (27 اوت 2011-5 اکتبر1916) نویسنده و فعال حقوق بشر آمریکایی یکی از پایه گزاران فرهنگ مردم (Folklore) در نیمه نخست قرن بیستم است. پل اورتیز Paul Ortiz مدیر برنامه تاریخ شفاهی ساموئل پراکتور Samuel Proctor در دانشگاه فلوریدا در این باره گفت: «امروز روز بزرگی در تاریخ دانشگاه فلوریدا و مردم این ایالت است.» اورتیز همچنین از همسر رییس دانشگاه فلوریدا، کریس میچن Chris Machen سپاسگزاری کرد و گفت که وی برای بزرگداشت و تحسین کار کندی در شش سالی که با او در انجمن فرهنگ مردم فلوریدا همکار بوده، آمده است.


به اشتراک گذاشتن تاريخ شفاهي بين نسل‏ها

به اشتراک گذاشتن تاريخ شفاهي بين نسل‌ها راهي مهم براي حفظ داستان‏هايي است که ممکن است از دست برود و به نسل‌هاي بعدي نرسد. در ادامه چند ايده براي در نظر گرفتن آورده شده اند: از فرصت استفاده کنيد و با بستگانتان ملاقات کنيد. در بسياري از مواقع آن‌ها بينش‌هاي مهمي درباره تاريخ و نحوه به وجود آمدن خانواده دارند. با صحبت کردن درباره تاريخ خانوادگي مشترکتان با خويشاونداني که خوب نمي‌شناسيدشان بيشتر آشنا شويد. بيرون آوردن آلبوم‌هاي عکس خانوادگي قديمي مي‌تواند واقعاً به فهميدن اينکه با خويشاوندانتان چه رابطه‌اي داريد و از کجا آمده ايد کمک کند.


تكميل طرح توتم‏های دونكان: توضیحات و تاريخ شفاهی

مسئولین شهر دونكان مي گويند تابلوهای توضیحات و تاريخ‏هاي شفــاهي در حال حاضر بخشي از بزرگترين مجموعه توتم‏هاي بیرونی جهان هستند. تكميل اين طرح تفسيري توتم ساعت ده صبح رو ز23 اكتبر در بوستان چارلز هوئي (Hoey Park) در مجاورت موزه-ساختمـــان ايستگاه راه آهن جشن گرفته شد. تابلوهای توضیحات جلويي سي و هفت توتم شهر بر اساس تاريخ‏هاي شفاهي ضبط شده از پیکر تراشان و خانوده‏هاي آنها به دست آمده است.


تاریخ زنده: آمادگی کامل مائود فیتچ اهل یوتاه در جنگ جهانی اول

6 آوریل 1917، ایالات متحده به متفقین پیوست تا آلمان و نیروهای محور درگیر در جنگی که آن زمان جنگ بزرگ نامیده می‏شد (18 – 1914)، را شکست دهد.‏ بیش از 200 تلفنچی زن مسلط به دو زبان که در آن زمان، «دختران سلام» نامیده می‏شدند، برای خدمت در خارج از کشور استخدام شدند.‏ اولین گروه متشکل از 400 پرستار بود که برای کار در بیمارستان‏های پایگاه‏های نظامی به فرانسه اعزام شدند.‏ در روزهای آخر جنگ، مائود فیتچ، که زنی 35 ساله و فعال در جامعه و اهل یورکا Eureka بود، به منهتن Manhattan رفت تا به یگان موتوری بهداری زنان بپیوندد، او که به عنوان راننده‏ی ‏آمبولانس پذیرفته شد، ماشینی شخصی خریداری نموده و به فرانسه رفت تا به کشورش خدمت کند.‏


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

باغ موزه دفاع‌مقدس تهران تاکنون 689 جلسه ثبت تاریخ شفاهی دفاع مقدس برگزار کرده است. مدیرعامل این باغ موزه گفته است که یکی از ماموریت‌های مجموعه زیر نظرش این است که تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را گردآوری کند.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۶)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


ديدارى پشت پرده با تقى شهرام

نمى‏دانستم كه چرا فاطمه در برابر اين تغيير از خود واكنشى نشان نمى‏دهد و اين سخت آزارم مى‏داد. حدس مى‏زدم كه در بينش فاطمه تغييراتى ايجاد شده باشد. خيال مى‏كردم رگه‏هاى مذهبى او اين اجازه را نمى‏دهد كه او موضعى در مقابل من بگيرد. عدم واكنش او مرا به فكر درباره كارها و اقدامات و حرفهاى چندين ماهه او فرو برد و بعد بر خود لرزيدم.
ايرج چند روز بعد آمد و گفت: «شاپور، امروز كسى مى‏آيد تا با تو بحث كند و اعتراضت را بشنود و اين تغيير را برايت تشريح كند.» ايرج، طنابى بين اتاق كشيد و روى آن چادرى انداخت و آن را به دو قسمت كرد. بعدازظهر آن فرد آمد. او و ايرج در آن طرف و من و خسرو و پرويز اين طرف چادر نشستيم. جالب بود كه شاپورزاده وسط نشست، به نحوى كه هر دو طرف را مى‏ديد. برايم خيلى مسئله بود كه همسرم امكان ديدن آن فرد را داشت، ولى ما اجازه ديدار او را نداشتيم و اين نشانه‏اى غمبار براى من بود. چرا كه دليلى بود بر اينكه شاپورزاده او را از قبل مى‏شناسد و احتمالاً هماهنگى فكرى و نظرى از پيش بين آنها وجود داشته است. با اولين جملات صداى او را شناختم و فهميدم كه محمدتقى شهرام است. درضمن از پشت چادر به‏خاطر تابش نور سايه، هيكل بزرگ و بدتركيب شهرام را به‏وضوح ديدم و برايم مشخص شد كه وجود كثيف اوست كه در پشت پرده مخاطب من است.
در اين بين ايرج با دخترم مريم كه طفلى بيش نبود بازى مى‏كرد و به اين طرف و آن طرف مى‏دويد و پيدا بود كه بين آنها صميميتى هست. با مشاهده اين صحنه‏ها عمق فاجعه را درك كرده فاتحه همه چيز را خواندم. من تقى شهرام را در سالهاى 51 ـ 50 در زندان قزل قلعه ديده بودم و با قد و قواره و هيكل درشت و صداى زمخت و صورت سنگى او كاملاً آشنا بودم.
تقى شهرام گفت: «... شاپور! من تو را خوب مى‏شناسم...» معلوم بود كه مرا از دوران زندان و با توضيحاتى كه همسرم و ايرج به او داده‏اند، مى‏شناسد. ابتدا به صورت مبنايى به بحث درباره آرمان مترقى و مبارزه توده‏ها و خلق، قيام پرولتاريا و... پرداخت و گفت كه در راه مبارزه بايد از همه‏چيز گذشت، حتى از ايده و عقيده، ماركسيسم امروزه علم است و براى پيروز شدن بر طاغوت و امپرياليسم بايد به اين علم مسلح شد. اين يگانه راه پيروزى است و آينده از آن طبقه كارگر است، زيرا ساليان متمادى استثمار شده و بالاخره دست به قيام خواهد زد. ما دو سال است كه ماركسيست شده‏ايم و اين كار فى‏البداهه صورت نگرفته است.
گفتم: «مگر شما ماركسيست نيستيد، بچه‏ها هم شما را قبول ندارند، پس چه ارتباطى وجود دارد كه شما خودتان را مسئول بدانيد. درضمن اگر شما از دو سال پيش ماركسيست شده بوديد، چرا وقتى در سال 52 به‏سازمان آمدم، حرفى نزديد؟» او گفت: «اگر مى‏گفتيم، آموزشى كه به شما داديم مى‏سوخت.» گفتم: «حالا نسوخت؟!»
تقى شهرام وقتى سرسختى مرا ديد عصبانى شد و گفت: «... تو اگر نمى‏خواهى ماركسيسم را قبول كنى، مى‏توانى بروى».
گفتم: «بروم؟! به‏همين راحتى! حالا كه در اين باتلاق گير كرده‏ام و از خانه و كاشانه و زندگى رانده شده‏ام، آن‏هم در زمانى كه ساواك با تمام قوا در تعقيب من است، حالا كه از همه‏جا رانده و از همه‏جا مانده شده‏ام...!»
در اين ميان يك مرتبه مريم به بغل من آمد. ايرج گفت: «مريم را بده بيايد اين طرف.» منظورش اين بود كه من حواسم به صحبت باشد. تقى شهرام دستش را دراز كرد تا از اين طرف چادر مريم را بگيرد. دست پرمو، چاق و زمخت او برايم كاملاً آشنا بود. ديگر مطمئن شدم كه او تقى شهرام است.
شهرام گفت: «شاپور! تو خرده بورژواى مرفه هستى، نمى‏توانى طبقه كارگر (پرولتر) را درك كنى و همراه آن مبارزه كنى. راه ديگرى هم وجود دارد، بيا تا بفرستمت به ظفار(1)  تا آنجا عليه امپرياليسم بجنگى.» گفتم: «نه، ديگر اشتباه نمى‏كنم و اين را بدانيد كه اين مدت را ما اشتباه كرديم و فريب كار تشكيلاتى و سازمانى را خورديم. شما مار خوش خط و خالى هستيد كه در آستينمان پرورشتان داديم و حال خود ما را نيش مى‏زنيد. اين كار شما نمك نشناسى و خيانت است.»(2)
او از سير حركت تاريخ و فرايند تز، آنتى تز و سنتز و مباحثى از اين نوع برايم گفت. من دقايقى سكوت كردم تا او تمام حرفهايش را بگويد. سپس نوبت به من رسيد. چون آتشفشان خروشيدم: «... اينهايى كه شما مى‏گوييد، همه مزخرف است. چرا نمى‏شود بدون ماركسيسم مبارزه كرد؟ پس ما تا الان چه كار مى‏كرديم؟!




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.