شماره 123    |    26 تير 1392

   


عبدالهادي حايري: انسان زنده به اميد

زماني كه دكتر عبدالهادي حايري فهميد بيماري سرطان خونش فرصت چنداني به او نمي‏دهد تا بهره بيشتري به دانش ايراني بيافزايد، به توصيه برخي شاگردانش نوشتن زندگينامه‏اش را آغاز كرد و مانند كوپرنيك در روزهاي آخر زندگي جسماني و در بيمارستان نسخه چاپي آن را در دست گرفت. اكنون بيست سال از آن روز مي‏گذرد. پيشتر بطور مفصل نوشته‏ام كه زندگي علمي دانشمندان مانند كوه يخي است كه آثار منتشر شده شان تنها بخش بيروني و ديدني آن است. و متاسفانه تنها از همين بخش است كه در ارزيابي كارنامه علمي دانشمندان بهره گرفته مي‏شود. بخش عمده تاريخ علم هرگز نوشته نمي‏شود.


از تقابل قدرت در قیام مسجد گوهرشاد تا تقابل اسناد و خاطرات

مقاله «تقابل اسناد و خاطرات در قیام مسجد گوهرشاد» نگارش آقای غلامرضا آذری خاکستر در شماره 122 هفته نامه تاریخ شفاهی مورخ 19 تیر 1392، با رویکردی نستا جدید به عدم تطابق خاطرات با اسناد در موضوع قیام مسجد گوهرشاد پرداخته است. این نوشتار در پاسخ به مقاله مذکور، ضمن ریشه یابی قیام باعنایت به ساختار قدرت سیاسی در مشهد عصر رضاشاهی، در صدد ارائه تحلیلی نو از قیام مذکور با استناد به خاطرات است‏. ناگفته نماند که با توجه به شرایط اختناق حاکم، به نظر می‏رسد که تنظیم و ارسال گزارشات مربوطه از قیام و عوامل آن در چارچوب همان ساختار قدرت معنا پیدا می‏کرد. از این رو تا ماهیت آن ساختار آشکار نشود، شاید نتوان اسناد مذکور را مورد قضاوت علمی قرار داد.


نگاهی به شاه

کتاب «نگاهی به شاه» نوشته عباس میلانی (1) در 590 صفحه از سوی انتشارات باران در سوئد (2) انتشار یافت. نویسنده مدعی است تلاش داشته است این کتاب بمانند کتاب «معمای هویدا» (3) در ایران انتشار یابد. کتاب به شرح ابعاد خصوصی و حریم خلوت زندگی شاه ایام کودکی و مدرسه، رابطه با اعضای دیگر خانواده، ازدواج‌ها، حالات شخصی، کفش و پوشاک، رانندگی و خلبانی، تندرستی و بیماری، سفر‌ها، عشق و عواطف، باور‌ها، توهمات و شایعه‌ها پرداخته است. بخش عمده کتاب بررسی نقش و زیست سیاسی شاه و زمینه تاریخی گسترده‌تر زندگی اوست.


موانع آموزشى از منظر روايت‏هاي تاريخ شفاهى

امر آموزش به عنوان يكي از مهمترين مولفه‏ها در سازمان‏ها و ساير قسمت‏هاي فني و اداري مطرح است. توجه به امر آموزش موجب پيشرفت و ترقي سازماني است. در اين نوشتار منظور از كلمه آموزش، ارتباطی با مدارس و آموزش و پرورش ندارد بلكه آموزش کارکنان در سازمان‏ها و کارگاه‏های اقتصادی است. مسئله آموزش در مفهوم مورد نظر همراه با چالش‏ها و موانعي بوده است كه در اين نوشتار كه بر اساس مصاحبه با برخي از مديران كارخانجات و سازمان‏ها است به مهمترين موانع آموزشي در ساختار سازماني اشاره می‏‏شود. مقصود بررسي موانع آموزشي از منظر و ديدگاه تاريخ شفاهي(1) است.


می‌گفتند نبايد بگوییم فرماندهان با هم دعوا داشتند

در روزگاری که مدعیان بی‌هنر که هنگام جنگ می‌گفتند نباید بچه‌های مردم بروند جنگ تلف شوند، در بازار امروز منتظر بهانه‌ای هستند و مراسمی، تا چفیه بر گردن آویزند، حیف است از "گلعلی" نگفت؛ و نگفت که جوانی‌اش را در جنگ گذاشت و مرد جنگ بود و در جنگ چه‌ها کرد. گلعلی بابایی انسان بسیار متواضع و دوست‌داشتنی است. خیلی زود با آدم صمیمی می‌شود. هر کسی که فقط یک‌بار او را از نزدیک دیده باشد گواهی خواهد داد که او مصداق "المؤمن بشره فی وجه و حزنه فی قلبه" است. او سال‌هاست تمام توان خود را به مستندنگاری دفاع مقدس معطوف داشته و تاکنون بیش از 17 عنوان کتاب از او منتشر شده است.


موزه كهنه سربازان ويسكانسين تاريخ جنگ را بيان می‌كند

خاطرات آدام هولتون(Adam Holton) از عراق، به رغم گذشت 9 سال از زمان خدمت او به عنوان فرمانده گروهان ذخيره نيروي دريايي هنوز تازه است. او به روشني روزهاي آرايش نظامي گروهان خليج در سال‌هاي 5 ـ 2004 را كه در آن پنج سرباز زخم مرگ برداشتند و نيز يكنواختي و هيجان زندگي در منطقه جنگي را به خاطر دارد. هولتون خواهان حفظ خاطرات خود و افرادش براي آيندگان است. چرا كه معتقد است تا جايي كه پنج همقطار از پاي درآمده خود را به ياد داشته باشند ديگران نيز آنها را به ياد خواهند داشت. او مي‌گويد: زنده نگه داشتن خاطره آنها براي ما بسيار مهم است.


ادبیات شفاهی در عصر دیجیتال

به لطف ارتباطات دیجیتالی که همیشه در دسترس اند و در حال ازدیاد، میزان علاقه به سنن شفاهی فوق تصور محققین بوده و این موضوع تحقیقی، عده زیادی از کاربران جهانی را وارد این عرصه کرده است. وقتی که کاربران جدید از منابع استفاده، کنترل و آنها را با آرشیوهای فرهنگی دیجیتال وآثار ضبط شده موضوعی(میدانی) مرتبط می کنند، این عملکردشان باعث مطرح شدن برخی سئوالات اخلاقی و عملی مهم می‏گردد.


زندگی و کار روزانه در طول جنگ جهانی دوم

در سال 2012 به منظور جاودانه کردن خاطرات جنگ جهانی دوم، شرکت ملی راه آهن فرانسه (SNCF) از کارکنان اسبق خود و خانواده های آنها درخواست کرد تا خاطره های آن زمان را به اشتراک بگذارند. انجمن تاریخ راه آهن فرانسه (AHICF) به دلیل سوابقش در گردآوری زندگینامه ها توسط (SNCF) بمنظور اجرای پروژه ی تاریخ شفاهی منصوب شد و گام نخست خود را درخواست دستیابی به شواهد منتشر شده در سرتاسر فرانسه بین ماه های ژانویه و دسامبر 2012 قرار داد.


گفت وگو با امیر حسین فردی درباره فعالیتهای ادبی او در مسجد جوادالائمه

پاسخ شما به سیاست های فرهنگی رژیم پهلوی باز میگردد که در اواخردهه 40 و اوایل دهه 50 با سرعت بیشتری به سمت انهدام بنیادهای دینی جامعه آن زمان حرکت میکرد. شما اگر به ساختارهای فرهنگی درآن زمان نگاه کنید، به خوبی مشاهده می کنید که سینماهای متعددی با حمایت مستقیم عوامل رژیم ساخته می شود و این نوع سرمایه گذاری مورد حمایت قرار می گیرد. در کنارش ایجاد محله های مشهور فسق و فجور و رونق برخی مکان ها که نمونه اش در لاله زار زیاد بود هم به شدت حمایت می شد، البته رژیم غیر مستقیم ولی به صورت جدی این کار را دنبال می کرد اما واکنش مردم تهران و به ویژه طبقه مذهبی هم بود


ماه رمضان برای آن بیست و سه نفر چگونه گذشت؟

بارها اتفاق می‌‌افتاد که یکی از نگهبانان بی‌‌معرفت عراقی، نیم ساعت مانده به افطار، می‌‌آمد داخل زندان و قوطی آب را قلپ‌‌قلپ سر می‌‌کشید. بعد نگاهی می‌‌کرد به ما، خنده‌‌ای می‌‌زد، و از زندان خارج می‌‌شد. این‌‌طور وقت‌‌ها، بیشتر از ما، حاجی عصبانی می‌‌شد؛ اما نه او جرئت اعتراض داشت و نه ما قدرت ممانعت. در جریان عملیات بیت‌المقدس در سال 1361، عملیاتی که موجب آزادسازی خرمشهر شد، تعدادی از نوجوانان ایرانی در بصره به دست نیرو‌های عراقی اسیر شدند. عمده این گروه 23 نفره را نوجوانان کرمانی تشکیل می‌دادند و این برای عراقی‌ها در اوایل جنگ بسیار غریب بود که افرادی با این سن و سال در جنگ شرکت کنند. سن بیشتر این نوجوانان بین 16-13 سال بود و بزرگترین فردی که در این گروه بود، فقط 19 سال داشت.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

ـ شماره تابستان 1392 نشریه الکترونیکی «صدا، جُنگ خبري تاريخ شفاهي» از سوی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران با عناوین: ديدار رهبر معظم انقلاب حضرت آيت‌الله خامنه‌اي با اصحاب تاريخ شفاهي حوزه هنري، نقد کارنامه تاریخ‌نگاری کاوه بیات، هشتمين نشست تاريخ شفاهي ايران، انتشار كتاب خاطرات حاج هاشم اماني، ثبت مجموعه تاريخ شفاهي فرقه دموكرات آذربايجان، درگذشت پيشكسوت تاريخ شفاهي در ايالت مريلند و ... در دسترس قرار گرفت.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۴۰)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


بازگشت به زندان قزل‏قلعه

پس از پايان دادگاه تجديدنظر مرا به زندان قزل‏قلعه برگرداندند. در آنجا يكى از ماركسيستها آمد و گفت: در سلول بند يك، زندانى‏اى هست و مى‏گويد اسمش جواد منصورى است و شما را مى‏شناسد. با شنيدن اين جمله جا خوردم. پس از مكث و تأملى گفتم كه من او را نمى‏شناسم. باورم نمى‏شد كه جواد آنجا باشد. اين پيام را نوعى دام براى خود مى‏ديدم. اين خبر مرا در فكر فرو برد و خاطرم را متشتت كرد. نگران بودم از اينكه حزب‏الله لو رفته باشد و مقاومتها و ايستادگيهاى ما در برابر آن همه شكنجه و شلاق بى‏فايده بوده باشد؛ ولى اين نگرانى بى‏مورد بود. با اينكه جواد، من و سعيد در زندان بوديم ولى حزب با مقاومت قهرمانانه جواد منصورى و ناآگاهى سعيد از وجود آن، از خطر لو رفتن دور ماند و ساواك كوچك‏ترين اطلاعى از حزب‏الله به دست نياورده بود.
جواد دوباره پيغام فرستاد كه مى‏خواهد مرا ببيند. دوباره خود را به ناآشنايى زدم، ولى بعد خود را در يك وقت مناسب به پشت سلول او رساندم و از سوراخى كه روى ديوار بود صدا كردم: «جواد!» گفت: «احمد تويى!؟» جواب مثبت داده و پرسيدم: «كسى در سلولت نيست؟ امن است؟» جواب داد كه بله! من تنها هستم. از او درباره زمان دستگيريش سئوال كردم. گفت كه اوايل خرداد ماه همين سال (1351) دستگير شده است و هنگامى كه اسم مرا از بلندگو مى‏خوانده‏اند متوجه حضور من در قزل‏قلعه شده است. من نيز به او خبر دادم كه دادگاه عادى و تجديدنظر را سپرى كرده و به دو سال زندان محكوم شده‏ام. اشاره كردم كه با آمدن تو (منصورى) ممكن است وضعيتم تغيير كرده و بدتر شود. جواد گفت: «يادت باشد من هيچ ارتباطى با تو نداشته‏ام.» گفتم: «من هم همين‏طور، هيچ‏چيز درباره تو و ديگران نگفته‏ام و يك كلام هم درباره حزب الله حرف نزده‏ام.»
ديدار جواد منصورى اين يار ديرين و مرد باتقوا و ايمان و سرسخت و مقاوم برايم بسيار مغتنم بود. به او گفتم‏كه؛ جواد! اين دفعه، زندان در مقايسه با دفعه قبل شكنجه و كتك بيشترى دارد، آن قدر تو را مى‏زنند تا اقرار و اعتراف كنى. جواد گفت كه الحمدلله تا الان كه چيزى نگفته‏ام. گفتم اگر فكر مى‏كنى كه نمى‏توانى شكنجه را تحمل كنى قرص و كپسول خودكشى برايت تهيه كنم؟ جواب او برايم عجيب و سخت عبرت‏آموز بود. گفت: «نه احمد! تا الان كه حرف نزده‏ام، به لطف خدا هم مقاومت مى‏كنم، تو هم نگران نباش و به خدا توكل كن(1).»
او به من خبر داد كه عزت شاهى هنوز زنده است و خبر منتشره درخصوص اسامى كشته شدگان اتومبيل حامل وى در خيابان فردوسى اشتباه است.

باز هم زندان قصر

به دستور اداره دادرسى ارتش در تاريخ 28/4/1351 مرا به زندان شهربانى انتقال دادند. چون زندان در وضعيت قرنطينه بود، من و سايرين را به صف كردند تا همه را بازرسى بدنى كنند. آنها تمام لباسهاى زير و رو و دهان زندانيان را به ترتيب جستجو و بازرسى مى‏كردند. نوبت به من كه رسيد، افسر مربوط گفت: «دهانت را باز كن!» گفتم نمى‏كنم. نزديك بود درگير شويم كه مأمورى دخالت كرد و گفت: «جناب سروان! اين زندانى سياسى است و معتاد نيست.» گفت: «پس چرا اينجاست جاى او را عوض كنيد.»
مرا به اتاق ديگرى بردند. ساعت حدود دو بعدازظهر بود كه به سراغم آمدند و گفتند كه بايد زندانت عوض شود. مرا با خود برده و سوار اتوبوس كردند. در اتوبوس دست راستم به دست چپ يك معتاد با دستبندى بسته شد. دقايقى كه گذشت معتاد گفت كه حاجى من حوصله ندارم اين‏طورى دستم بسته باشد. بعد با سرعت و با يك سنجاق دستبند را باز كرد. او نحوه باز كردن دستبند را به من هم ياد داد.
اتوبوس همچنان خيابانهاى شهر را مى‏پيمود، از مسير حركت فهميدم كه به طرف زندان قصر مى‏رويم. زندانى كه در سالهاى 46 و 1345 پذيراى(!) من و بچه‏هاى حزب ملل اسلامى بود. وقتى به در زندان رسيديم، فرد معتاد دستبند را دوباره قفل كرد. وارد قصر شديم. پس از طى مراحل ادارى مرا به زندان شماره 4(2) بردند. از برخوردهاى اول مسئولين زندان دريافتم كه در زندان تغييرات زيادى پيش آمده و ...




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.