شماره 622    |    13 دي 1402
   

جستجو

آثار تاریخ شفاهی و مشکلات پیش رو-5

ویژگی‌های مصاحبه شونده

یک مصاحبه‌شونده خوب، فردی است که در دسترس باشد. ویژگی در دسترس بودن هم یک ویژگی نسبی است؛ یعنی ممکن است مصاحبه‌شونده برای برخی از مصاحبه‌کنندگان در دسترس باشد و برای برخی دیگر خیر. از طرفی در دسترس بودن لزوماً به معنای امکان ملاقات حضوری نیست. بنا بر نوع مصاحبه، اگر حضوری باشد، در دسترس بودن به معنی ملاقات است. اگر نوع مصاحبه تلفنی، اینترنتی و... بود، منظور از در دسترس بودن این است که امکان ارتباط مصاحبه‌کننده با مصاحبه‌شونده فراهم باشد.

سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره - 2

نخستین راوی، سردار علی‌اصغر ملّا در ادامه سخنانش از زبان دکتر پرویز وزیریان که در شروع جنگ مسئول سازمان بهداری استان خوزستان بود گفت: بیشترین فشار، آسیب و درگیری در استان و منطقه خوزستان بود. تقریباً اوایل شهریور بود که آقای مهندس غرضی، استاندار خوزستان، به مدیرکل‌ها اعلام کرد برآوردها نشان‌دهنده این است که عراق قصد حمله به مرزهای جمهوری اسلامی دارد. با توجه به سوابق، خرمشهر از بقیه نقاط آسیب‌پذیرتر است. من به سرعت، اقداماتی در اهواز انجام دادم، سپس به بیمارستان طالقانی آبادان آمدم تا برای عملیات احتمالی و پذیرش مجروحین آماده شویم؛ ولی خرمشهر نقطه هدف بود.

برش‌هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی

عملیات فتح‌المبین، ده روزی طول کشید. ما با عراقی‌ها در دشت‌عباس درگیر بودیم. کمرسرخ دست ما بود و با خاکریزی که کنار امام‌زاده زده بودیم، کنترل منطقه را در دست داشتیم. عراقی‌ها هم به سمت تنگه ابوغریب عقب‌نشینی کردند. از نیروی ما هم یک گروهان مانده بود. بیشتر افراد یا زخمی بودند یا به شهادت رسیده بودند. بعداز چندین روز نبرد، در روز هفتم جنگ به شدت خسته بودیم.

روایت زندگی شهید کاظم عاملو

رؤیای بانه

کتاب «رؤیای بانه» روایتی از زندگی شهید کاظم عاملو است. این کتاب به قلم علی‌رضا کلامی نوشته و توسط انتشارات مرز و بوم منتشر شده است. کتاب با پیش‌گفتار ناشر و مقدمه نویسنده آغاز می‌شود؛ پس از آن 75 خاطره از زبان خانواده، دوستان و هم‌رزمان شهید آورده شده است. کاظم عاملو سال 1344 در سمنان به دنیا آمد. او سال 1362 به عنوان یک نیروی بسیجی به بانه اعزام شد. پس از بازگشت، برای بار دوم به صورت سرباز وظیفه به کردستان رفت و در تیپ ویژه شهدا، دوره سربازی را گذراند. وی در 17 اسفند 1366 در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید و پیکرش در امامزاده یحیی سمنان به خاک سپرده شد.

خاطرات هوشنگ صمدی

ناخدا یکم؛ هوشنگ صمدی، از تکاوران بازنشسته نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، مهمان دویست و نوزدهمین برنامه شب خاطره (آذر 1390) بود. او درباره مقاومت نیروی دریایی در خرمشهر خاطره گفت: ما در دو محور اصلی با عراقی ها درگیر بودیم، یکی محور پلیس راه اهواز به خرمشهر و دیگری در محور خرمشهر به شلمچه که من همیشه در محور شلمچه بودم. 8 مهر به من خبر دادند که در پلیس راه درگیری بسیار سنگین است و دشمن با تعداد زیادی تانک در مسیر جاده خرمشهر دارد پایین می‌آید. ما هرچه سلاح ضد تانک داشتیم، همراه گروه رزمی به پلیس راه فرستادیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 80

همراه پاسدار مجروح راه افتادم. کمی که آمدیم یک آمبولانس از راه رسید و سوار شدیم. یک بسیجی زخمی هم در آمبولانس خوابیده بود. دائم زیر لب می‌گفت: «یا مهدی... یا مهدی...» به صورتش نگاه می‌کردم. واقعاً شرمنده شده بودم. او در چه عالمی سیر می‌کرد و من کجا بودم! معنی حقارت را در آن آمبولانس فهمیدم. دقایقی گذشت. بسیجی رو به من کرد و گفت: «چرا به جنگ ما آمده‌ای؟ مگر نمی‌دانستی در مقابل اسلام قرار می‌گیری؟ چه کسی مرا زخمی کرد، تو و امثال تو، برای از بین بردن نیروهای اسلام آمده‌اید.» من از خجالت سردرد گرفته بودم. به او گفتم: «می‌بینی که من سلاحی ندارم. من صبح آمدم به خط مقدم و شب اسیر شدم. حتی یک گلوله هم شلیک نکردم. مرا به زور آوردند.»

بسیجی نوار قرمزی به پیشانی که روی آن «یامهدی» نوشته شده بود و برای من بسیار جالب بود. تا آن وقت نیروهای اسلامی را ندیده بودم و نمی‌دانستم چه شکل و شمایلی دارند. پس از حدود نیم ساعت به عقب رسیدیم. داخل سنگر یک پاسدار رفتیم و نشستیم. پاسداری را هم که پول و لوازم مرا گرفته بود از خط مقدم رسید و همه لوازم و پولم را پس داد و گفت: «اینها اموال شما است که به امانت از شما گرفتم» خیلی تعجب کردم. او چطور مرا پیدا کرد و چرا پولها و لوازم مرا پس می‌دهد؟ به او گفتم «من به هیچ کدام از اینها احتیاج ندارم. دلم می‌خواهد آنها را به شما هدیه کنم.» او نپذیرفت.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.