شماره 620    |    29 آذر 1402
   

جستجو

حقوق مادی و معنوی آثار تاریخ شفاهی – 5

لزوم برآورد مالی پروژه‌ها توسط انجمن تاریخ شفاهی

وقتی یک نفر، 6 ماه برای یک پروژه وقت می‌گذارد، باید هم بتواند زندگی کند و هم به علاقه‌اش برسد. جامعه ما به مورخان شفاهی نیاز دارد و این وظیفه ماست که همانطور که آموزش دادیم، چارچوب مالی آن را هم مشخص کنیم تا علاقه‌مندان تاریخ شفاهی به عنوان یک شغل به آن نگاه کنند. یک پروژه تاریخ شفاهی (خاطرات یک نفر از کودکی تا لحظه مصاحبه)، حداقل 20 ساعت مصاحبه می‌خواهد. در سیستم اداری، هر یک ساعت مصاحبه، یک روز کاری محسوب می‌شود؛ در شهرستان‌ها 6 ساعت و در تهران 8 ساعت. ما فرض می‌کنیم، اگر قیمت هر ساعت را 60 هزار تومان حساب کنیم،...

روایت فتح‌الله جعفری از عملیات فتح‌المبین

چنانه

کتاب «چنانه» خودنوشت سرتیپ پاسدار فتح‌الله جعفری از مراحل عملیات فتح‌المبین است. جعفری مؤسس یگان‌های زرهی سپاه است و تشکیل تیپ و لشکر 3 زرهی سپاه را در کارنامه خود دارد. عنوان کتاب هم از نام یکی از روستاهای آزادشده در منطقه شوش در عملیات فتح‌المبین انتخاب شده است. کتاب، با پیشگفتار ناشر و مقدمه نویسنده آغاز می‌شود. در مقدمه آمده است که نویسنده، حدود 20 سال کوشیده تا مشاهداتش از وقایع و حوادث 18 ماهۀ پیش و حینِ عملیات فتح‌المبین را تدوین کند. وی برای انجام این کار از مشاهداتش در پایگاه گلف (ستاد عملیات سپاه در جنوب)، قرارگاه‌های کربلا، فتح، فجر، نصر، قدس و صحنه‌های درگیری عملیات استفاده کرده است.

سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -5

راوی سوم برنامه، امیر سرتیپ دوم فولادی درباره مهمان ویژه برنامه یعنی شهید تازه تفحص‌شده آشوری، جانی بت اوشانا معرفی کوتاهی کرد و گفت: این شهید، سرباز گروهان سوم گردان 158 تیپ 55 هوابرد شیراز بود. در زمان شهادت 20 سال از عمرش نگذشته بود. در همان عملیات بدر در سال 1363، قبل از رفتن به عملیات در یک چاله‌ای که ما نظامیان اصطلاحاً به آن چاله حفرگاهی می‌گوییم بوده است. یک چاله‌ کوچکی که برای حفظ جان خودش در آن چاله مخفی و آماده شده بود که به دشمن بتازد.

یادداشت

صبح یکی از روزهای آخر زمستان سال 1380 وقتی زمین تازه نفس‌کشیده و سبزه‌ها در کنار درختان سرک می‌کشید، به توصیه دوستی راهی خیابان حافظ شدم. آن روز برای گرفتن کار از خانم سلمانی واحد بانوان بابت پیاده‌کردن مصاحبه‌ها از روی نوار کاست به ساختمان شماره 23 خیابان رشت، که ساختمانی پنج طبقه با آجرهای سه سانتی بود، رفتم. بعد از ورود با راهنمایی نگهبانی، به طبقه اول در اول دست چپ رسیدم. استرس داشتم، بعد از 7 سال دوری از کار به‌واسطه تاج مادری که بر سر داشتم، مجدد باید در کاری که به من سپرده می‌شد، خودی نشان می‌دادم و برادری‌ام را ثابت می‌کردم. در داخل واحد دو اتاق کنار هم بود،

خاطرات علی‌اصغر پورمحمدی

علی‌اصغر پورمحمدی، مدیر وقت شبکه سه، مهمان دویست‌ و هجدهمین برنامه شب خاطره (آبان1390) بود. او فرزند شیخ عباس پورمحمدی، از روحانیان رفسنجان و برادر ابوذر پورمحمدی تهیه‌کننده سینماست. او درباره مبارزات ایران علیه حکومت پهلوی و فیلم‌برداری در جبهه خاطره گفت: ما در تهران و اصفهان میزبان روحانیان بودیم. پدرم دو شرط داشتند برای میزبانی روحانیت؛ یکی اینکه طرفدار و مقلد امام خمینی باشند و دوم اینکه با حکومت شاه، مبارزه کنند. صدا و سیما دو مرکز داشت مرکز اهواز و آبادان.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 78

روزی که به جبهه آمدیم بنا بود نیروی ما جایگزین نیرویی شود که طی چند روز در گیرودار حملات نیروهای شما تقریباً سازمانش از هم پاشیده بود. دستور آمد جایگزینی را فردا صبح انجام دهیم. همان شب بدون اینکه جایگزینی صورت بگیرد، هم آن واحد تقریباً نابود شد و هم از واحد ما چیزی باقی نماند. حزب بعث اطلاع داشت که نیروهای شما آن شب حمله‌ای دارند. بنابراین می‌خواست حداکثر استفاده را از نیروهای خود بکند که موفق نشد و دو واحدش از هم پاشید. در واقع نیروها را فریب داد اما هیچ نتیجه‌ای نگرفت. ارتش بیچاره عراق با چنین دستگاه و حکومتی روبه‌روست. ذره‌ای غیرت و عاطفه در این حکومت نیست والآن دیگر چیزی برای عراق نمانده است. تمام سرمایه‌های معنوی و مادی عراق در حال نابودی است. ملتهای انسان‌دوست دنیا باید چاره‌ای برای ملت مظلوم و مسلمان عراق بیندیشند. اینها درد دلهایی است که ما نمی‌توانستیم در جایی بیان کنیم. اسرای دیگر نیز دل پرخونی از حکومت جبار صدام حسین تکریتی جاهل دارند.

آن روز در پشت جبهه شاهد بودم که پاسداران شما برای دفن کردن جنازه‌های عراقی گروه گروه می‌رفتند. آنها مجروحین را به پشت جبهه منتقل و آنها را مانند مجروحین خودشان مداوا می‌کردند. من تقریباً تا ظهر در پشت جبهه شما ماندم. آنها آنقدر به من اطمینان داشتند که مرا در کنار تعداد زیادی کلاشینکف غنیمتی و یک جیپ تنها گذاشته و رفته بودند بدون اینکه دستهایم را ببندند. بعد یک ماشین آمد و مرا به اتفاق چند اسیر دیگر به اهواز منتقل کرد. دیگر آن برادر پاسدار یعنی حمید را ندیدم که با او خداحافظی کنم. حادثه دیگری برایتان تعریف می‌کنم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.