شماره 589    |    27 ارديبهشت 1402
   

جستجو

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -3

بچه بازارچه

مادر شهید ابوالقاسم کشمیری درباره فرزندش گفت: برای‌تان از خوابی که درباره شهید دیدم می‌گویم. حدود ۱۵ یا ۱۶ سالگی او را در خواب دیدم که که همراه آقایی که شمشیری در دست داشت، ‌ایستاده بود و در حالی‌که ابوالقاسم شمشیری چوبین داشت،‌ با هم مشق رزم می‌کردند. هیچ‌کس آن‌جا نبود. مدام به او می‌گفتم: ابوالقاسم خطر دارد. ولی آن‌ها همینطور با هم تمرین می‌کردند. جایی که ایستاده بودیم، مرتعی روشن و زیبا بود. آقایی که شمشیر به دست داشت سمت راست من بود و ابوالقاسم سمت چپم...

معرفی کتاب از دزفول تا سرچشمه

کتاب از دزفول تا سرچشمه، روایت زندگی و مبارزات شهید حجت‌الاسلام سید محمدکاظم دانش به قلم غلامرضا درکتانیان است که در سال 1401 توسط انتشارات سوره مهر استان خوزستان؛ دفتر دزفول در 405 صفحه با قیمت 125 هزار تومان منتشر شده است. روی جلد کتاب، تصویر شهید دانش با رنگ سبز ملایم و عنوان قرمز رنگ دیده می‌شود. صفحات کاهی‌رنگ و نوشته‌های دارای فاصله، اولین چیزی است که در ورق زدن کتاب به چشم می‌خورد. بیشتر متن کتاب، روایت آشنایان این شهید است.

بخشی از خاطرات امیر سعیدزاده

در هفتم خرداد ۱۳۶۶ مصادف با شب عید سعید فطر می‌شنوم ملا عظیمی در حالی‌که نماز مغرب را در مسجد ادا کرده و در حال رفتن به‌ طرف خانه برای صرف افطار بوده، توسط کومله ترور می‌شود. وقتی خبر را می‌شنوم به بالای سرش در بیمارستان می‌روم. سر ملا عظیمی را روی زانویم می‌گذارم و اشک می‌ریزم. هنوز جان دارد و به چشمانم نگاه می‌کند. ذکر خدا می‌گوید و آرام‌آرام چشمانش را می‌بندد و سر به بهشت می‌گذارد.

خاطرات احمد حیدری

سرهنگ احمد حیدری، مهمان دویست‌ و چهارمین برنامه شب خاطره(6 آبان 1389) بود. او درباره عید فطر در دوران اسارت خاطره گفت؛ عید فطر بود و افسر ارشد عراقی برای ما 600 نفر سخنرانی کرد. هر چه می‌گفت، همه گفتیم انشاءلله اما برای یک جمله هیچ کس نفس نزد... در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-47

چند نفر از پاسداران به طرفم دویدند. وقتی با هم روبه‌رو شدیم آنها مرا در آغوش گرفتند و یکدیگر را بوسیدیم. از سیمای آنها رحمت می‌بارید. مطمئن شدم که هیچ خطری تهدیدم نمی‌کند. بنابراین با خیال راحت به آ‌نها گفتم «ما چند مجروح هستیم. هر چه زودتر ما را به پشت جبهه برسانید.» یکی از پاسدارها با ما ماند و دیگران رفتند جلو. به آن پاسدار گفتم: «سربازها در این سنگرند.» پاسدار داخل سنگر شد و سربازهای مجروح را بیرون آورد و کنار خاکریز نشاند. دو سربازی هم که در تانک مانده بودند مجروح شده بودند. پاسدار رفت آنها را هم آورد.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.