شماره 582    |    09 فروردين 1402
   

جستجو

سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 3

دوره درهای بسته

برنامه شب خاطره دو نوع مخاطب دارد؛ یک نسل کهنه‌سربازانی هستند که در اتفاقات جبهه و جنگ حاضر بودند و این‌جا دور هم جمع می‌شوند تا خاطرات دوران جبهه و جنگ را مرور کنند و نسل دیگر، نوجوان‌ها و جوان‌هایی هستند که در این برنامه می‌نشینند و شنونده این خاطرات هستند. ما دو رسالت داریم: یکی روایت کردن خاطرات و دیگری دادن اطلاعات به نوجوان‌هایی که تعدادشان هم کم نیست...

اخبار تاریخ شفاهی اسفند 1401

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارش‌ها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانه‌های مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از اسفند 1401 را می‌خوانید.

نقدی بر کتاب دیپلماسی مقاومت

خاطرات خودنوشت محمدرضا باقری، سفیر و معاون اسبق وزارت امور خارجه با عنوان «دیپلماسی مقاومت» در زمستان 1401 منتشر شده است. آن‌چنان که در مقدمه کتاب هم آمده، بخش زیادی از این خاطرات پیش‌تر در کتاب «از طرابلس تا دمشق» به چاپ رسیده است. کتاب در فصل اول با معرفی وضعیت کودکی و نوجوانی نویسنده و خانواده او آغاز می‌شود و با مروری گذرا به مسئولیت‌های وی تا قبل از ورود به وزارت امور خارجه به پایان می‌رسد.

نامه‌های فهیمه

نامه هفتم

اگر پشت نامه را نگاه کنی و ببینی از شوش پست شده خیلی خنده‌ات می‌گیرد چرا که همین پریشب‌ها بود که از شادگان با تو صحبت کردم و قرار بود که چند مدتی همان‌جا بمانیم و عید را بگذرانیم. البته نه شادگان، دارخوین ولی انگار خدا چیز دیگری از برایمان مقتضی دانست. اولین شبی است که به همراه تیپ 40 فجر سپاه پاسداران و به عنوان گروه تخریب آن در کانتینری تا نیمه در خاک در چند کیلومتری خط دشمن در جبهه رقابیه می‌گذرانیم. دیشب از اول شب تا صبح به همراه ستون تیپ اعزامی پشت یک تویوتا و بین دو تا پتو چمباتمه زده و از سرما لرزیدیم. نزدیک صبح بود که به محل استقرار جهاد سمنان در جبهه یاد شده رسیدیم.

خاطرات محمود خسروی‌وفا

محمود خسروی‌وفا، پاسدار انقلاب اسلامی(از دوم اردیبهشت 1358)، مهمان صد و نود وچهارمین برنامه شب خاطره بود. او درباره مقام معظم رهبری خاطره گفت. وقتی هواپیماهای عراق، تهران را بمباران کردند، حضرت آقا در بخش جنوبی فرودگاه مهرآباد در حال سخنرانی بودند. فردای آن روز وقتی از دیدار امام خمینی بر می‌گشتیم، به ما گفتند فردا به جبهه می‌روم؛ نیازی به محافظ ندارم. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-40

یکی از کامیونهای خواربار شما هدف گلوله قرار گرفته و سوخته بود. کامیون متلاشی شده بود. داخل کامیون، میوه و غذا و سایر خوراکیها بود، کمی جستجو کردم و از لابه‌لای خاکسترها و اجناس سوخته کتابی یافتم. کتاب، جلد پلاستیکی داشت. فقط لبه‌های جلد آن ذوب شده بود اما خود کتاب کاملاً سالم بود. آن را برداشتم و ورق زدم. مفاتیح‌الجنان بود. در عراق شنیده بودیم امام خمینی ـ حفظه‌الله ـ کلیدی به هر سرباز و پاسدار می‌دهد تا به گردن بیاویزند و به وقت شهادت یکی از درهای بهشت را با آن باز کنند و داخل شوند. حتی یک‌بار یکی از سربازها آمد و گفت «یک سرباز ایرانی را اسیر کرده‌ایم.» از او پرسیدم آیا دور گردنش کلیدی بود یا نه؟» سرباز گفت «من یقه‌اش را باز کردم تا کلید را ببینم ولی کلیدی نبود.» حالا هم بسیاری از مردم عراق تصور می‌کنند سربازان و پاسداران ایرانی در گردن خود کلیدی دارند که امام خمینی به آنها داده است. آن‌جا در میان خاکستر کامیون سوخته، دانستم که کلید بهشت چیست و این خزعبلات را حزب بعث می‌سازد تا نیروهای ایرانی را آتش‌پرست و غیرعادی و خرافاتی معرفی کند. از ترس نتوانستم کتاب را بردارم و با خود بیاورم. آن را همان‌جا انداختم و برگشتم. با دیدن این صحنه حرف پدرم را به خاطر آوردم که گفته بود «مبادا به طرف ایرانیها شلیک کنی. آنها مسلمانند. حتی در بدترین شرایط هیچ عمل خلافی علیه ایرانیها نداشته باش.» و تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را تسلیم کنم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.