شماره 521    |    15 دي 1400
   

جستجو

معرفی کتاب «ستاره‌های بلوچ»

خاطرات روحانی مدافع حرم، عباس نارویی از حضور نَبویون در نبرد سوریه

از خودم بدم می‌آمد که شیخ آن قافله بودم و حالا زنده روی آن تخت نفس می‌کشیدم. عبدالنبی انگار ذهنم را خواند که شروع کرد به موعظه و از تکلیفی گفت که خداوند برای بعد از این حادثه بر دوش من گذاشته است. تکلیف روایت شهامت و حریت و رادمردی ستاره‌های بلوچستان را اول بار باجناق سرطایفه، بر سر راهم قرار داد؛ کاری سخت و دشوار که از همۀ رنج‌های زندگی سخت‌‎تر می‌نمود. از همانجا دیگر ذهن و خیالم درگیر این شد که افرادی را از زنده‌های آن حادثه ببینم و شرح آن قتلگاه را تمام و کمال بپرسم..

سیصدوسی‌ویکمین برنامه شب خاطره -1

سیصدوسی‌ویکمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 2 دی 1400 با موضوع «یادواره مهدی خانبانپور» در تالار سوره حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده آقای خانبانپور، جمعی از شاگردان و هم محله‌ای‌های قدیم، دوستان و همکاران او نیز حضور داشتند و مستند «نگاه آخر» نیز در این برنامه اکران شد.

خاطرات محمدمهدی عبدخدایی

محمدمهدی عبدخدایی، از مبارزان علیه حکومت پهلوی و از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در سال‌های مبارزه و دبیرکل اکنون این جمعیت، مهمان صدوپنجاه‌وششمین برنامه شب خاطره (دی 1385) بود. او درباره ماجرای دستگیری، تحویلش به ارتش و محاکمه با گروه دوم فدائیان اسلام خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 16

با حرفهای فرمانده لشکر، نگرانیم برطرف شد. نیروها در تاریکی شب،‌ با چشمان باز و با روحیه‌ای خیلی خوب،‌ کاملاً مواظب اوضاع بودند. من هم با دوربین مادون قرمز، ‌مرتب اطراف را نگاه می‌کردم؛ اثری از عراقیها نبود. با بی‌سیم اطلاع دادند چند نفر از نیروهای خودی می‌خواهند به طرف شما بیایند و همچنین گفتند یک گردان هم در خاکریز پشت شما مستقر شده‌اند تا به شما کمک کنند؛ شما به هیچ عنوان تیراندازی نکنید. فاصله ما تا خاکریز پشت سرمان، حدود 200 متر بود. عراقیها در مابین دو خاکریز بودند. به همین خاطر،‌ کسی حق تیراندازی نداشت؛ چون احتمال می‌دادیم نیروها همدیگر را هدف گلوله قرار بدهند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.