شماره 299    |    13 ارديبهشت 1396
   

جستجو

سؤال‌های پژوهشی و پرسش‌نامه‌ای در مصاحبه تاریخ شفاهی

مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، ابزار گردآوری اطلاعات‌اند. با مصاحبه است که مورخ این نوع از تاریخ، می‌تواند اطلاعاتی را از مصاحبه‌کننده دریافت کند. مصاحبه‌شونده اطلاعات گوناگونی دارد، ولی مصاحبه‌کننده به طبقه خاصی از آن اطلاعات نیاز دارد، بنابراین باید با راه‌کارهای اصولی بتواند جلسه مصاحبه را مدیریت کند.

مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورت‌های آن - 4

شناسایی و انتخاب راوی

همان‌گونه که قبلاً توضیح داده شد، تاریخ شفاهی امکانی مشارکت‌جویانه در فرایند تدوین تاریخ است تا اطلاعات مختلف از رویدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در یک مصاحبه هدف‌مند ضبط و منتشر شود. این موضوع از آن رو اهمیت دارد که نگاه و روایت افراد بیشتری در تبیین رویدادهای تاریخی دریافت خواهد شد.

کمتر بیان شده‌هایی که در شب خاطره 279 ثبت شدند

یاد فرماندهان و چند عملیات در روشنای خاطرات

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست‌و‌هفتادو‌نهمین برنامه «شب خاطره» در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه علی‌محمد اسدی، احسان رجبی و بهروز امامی به بیان خاطرات خود از دوران دفاع مقدس پرداختند.

دیدار با مدیر انتشارات اشرفی در نشست «تاریخ شفاهی کتاب»

برای معرفی کتاب، به روزنامه‌ها آگهی می‌دادم

سومین نشست از دوره جدید نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» برگزار شد. این نشست میزبان ابوالقاسم اشرف‌الکُتّابی، یکی از پیشکسوتان حوزه نشر بود. او گفت: در سال 1322 به تهران آمدم و به سراغ کار کتاب رفتم. سال 1341 هم انتشارات اشرفی را راه اندازی کردم.

خاطرات ایرج شاه‌حسینی

ایرج شاه‌حسینی، رزمنده دوران دفاع مقدس و از نیروهای شهید محمد جهان‌آرا در خرمشهر، مهمان بیست‌وچهارمین برنامه شب خاطره (12 آبان 1373) بوده است. او در این برنامه، خاطره‌ای از مأموریت عبور از خط اول نیروهای دشمن در خرمشهر و خاطره‌‌ای از کماندوها و یک پسر پانزده ساله عراقی تعریف کرد. این روایت را ببینیم.

طرح تاریخ شفاهی تجربه‌های دانشجویان خارجی

زمانی که جیانگ جینگ اولین ترم تحصیل خود را در دبیرستان کینگمن آغاز کرد، به ‌عنوان یک دانشجوی خارجی از استان شاندونگ چین با موانع قابل‌ توجهی روبه‌رو شد. او می‌گوید: «نمی‌توانستم حتی یک کلمه درک کنم. به معنای واقعی کلمه، حتی یک کلمه از صحبت‌های معلم را نمی‌فهمیدم، ۶ ماه بسیار سختی را گذراندم.»

هر کسی حرفی برای گفتن دارد

تاریخ شفاهی از دریچه چشم‌های مردمی که اتفاق‌ها را تجربه کرده‌اند

روچلیا کایندرد گمان نمی‌کرد حرفی برای گفتن داشته باشد. او یکی از اولین کسانی بود که در افتتاحیه طرح تاریخ شفاهی «سافولک سخن می‌گوید» حضور داشت. این طرح خاطرات‌ هر کسی که از این شهر دیدن کرده و یا در آن زندگی و یا کار کرده‌ است را جمع‌آوری می‌کند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

صدای بال ملائک(14)

مرصاد/ راوی: حسین محسنی/ بخش چهارم

بدشانسی آوردم، فکر کرد تعارف می‌کنم. به همین خاطر تعارف کرد و گفت: «نه، نیَتوانی، خُوَم بَمه.»[1]

حالا بیا و درستَش کن.

بالاخره به هر طریقی که بود، ساک را گرفتم و گفتم: «بذار بیارم برات!»

و بگو و مگو و کشمکش، با پیروزی من تمام شد و مسیر را ادامه دادیم. در راه، هر که ما را می‌دید، فکر می‌کرد مثلاً پدر و پسریم و استتاری که قبلاً کرده بودم، بیشتر به اشتباه‌شان می‌انداخت: پیراهن روغن‌آلود، شلوار کردی و... خلاصه هر که می‌دید، فکر نمی‌کرد اهل آن‌جاها نباشم.

***

در میان شهر، منافقین پرت و پلا بودند و فضای شهر از حضورشان آلوده بود. قدم‌هایی که بر خاک میهن اسلامی می‌خورد، انگار میخ‌هایی بود که یکی پس از دیگری در قلبم فرو می‌رفت، اما چه می‌شد کرد، به هر منافق که می‌رسیدیم، الکی دستی تکان می‌دادم که شرشان کنده شود، در حالی که دلم پر بود از کینه و نفرت نسبت به آنها.

از شهر خارج شدیم و به تپه‌های بلندی رسیدیم که در اطراف و اکناف، گرد هم آمده و آبادی‌های متعددی را در حلقه محاصره خود قرار داده بودند. به هر روستایی که می‌رسیدیم، همه چهار چشمی ما را وراندازی می‌کردند و بیچاره پیرمرد، مرتب زیر سوال می‌رفت:

ـ فلانی! این پسرته؟

ـ نه بابا! اونو تو راه دیدم.

از پیرمرد که می‌گذشتند، نوبت به من می‌رسید:

ـ آقا جان! بچه کجایی؟


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.