شماره 39    |    30 شهريور 1390

   


حصار تاریخ شفاهی

مردم جنگ‌دیده از موضوع‌هایی برخوردارند كه به فراوانی در اختیار دارند. مردمی كه همه چیز را بی‌واسطه تجربه كرده‌اند و علاقمنداند روزی این حقایق منعكس شود تا دیگران بدانند چه بر سر آنان آمده است.
گرچه چنین مردمی دیر به گذشته خود بر می‌گردند و تن به این مهاجرت درونی نمی‌دهند، اما وقتی لب از لب باز می‌كنند گوشه‌های تاریكی از جنگ را روشن می‌كنند و این باور را به وجود می‌آورند كه جنگ با همه سرسختی‌اش همراه و همدمی جز انسان ندارد.
هم در ادبیات جنگ و هم در سینمای جنگ بیشتر درام‌ها فردی است، اما کارشناسان علوم انسانی بخصوص در تاریخ شفاهی از طرح‌هایی استفاده می‌كنند و اثر را طوری بیان می‌كنند كه در چهره این فرد، سیمای یك ملت دیده می‌شود. به بیان دیگر هر سرباز یا مردم عادی نمونه‌ای از ملتی است كه می‌جنگد و از هرآنچه كه دوست دارد دفاع می‌كند. آن‌ها می‌گویند ما چنین ملتی هستیم! درست می‌گویند؛ زیرا ملت‌ها را در زمان جنگ می‌توان شناخت.
گرچه ورق تقویم‌ها خاطرات جنگ را در موقعیت فرّاری قرار می‌دهد، اما روش‌شناسی تاریخ شفاهی می‌تواند با حصاری كه دور خاطرات می‌كشد، جریان فراموشی را تا حد زیادی به سینه سپید كاغذها هدایت كند و آن‌ها را نگه دارد.
چنین رفتاری كه ورق خوردن تقویم‌ها را ناكام می‌گذارد، یك منفعت هنگفت ملی برای ادبیات و هنر به دنبال دارد.

مرتضی سرهنگی


زیتون سرخ (۳۹)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


اگر درست به خاطر داشته باشم شانزدهم آذرماه 1359 بود كه علي آمد و بعد رفت. كمي بعد از رفتن او متوجه شدم كه باردار هستم. تا بهمن‌ماه در شاهرود ماندم. در اين مدت روزبه با محمد، برادر علي، خيلي انس گرفته بود. محمد او را به گردش مي‌برد و سرگرمش مي‌كرد. اگرچه علي مرتب تلفن مي‌زد اما نگرانش بودم و دوري‌اش را نمي‌توانستم تحمل كنم. دائم در فكر او بودم. چند شب پشت سر هم كابوس‌هاي عجيب و غريب و وحشتناكي مي‌ديدم. خواب مي‌ديدم كه علي كشته شده است. اين خواب‌ها نگراني و اضطرابم را بيشتر مي‌كرد. يكي، دو هفته بود كه آرام و قرار نداشتم.
 
فصل سيزدهم

نيمة دوم بهمن‌ماه بود كه علي آمد به او گفتم: «من ديگر اينجا بمان نيستم. با تو مي‌آيم اهواز.»
ـ صبر كن. آنجا خطرناك است. تازه، تو هم بارداري.
ـ باشد. هرطور شده من اين بار بايد با تو بيايم.
ـ يكي، دو ماه ديگر صبر كن، بعد از عيد تو را مي‌برم. شايد تا آن موقع جنگ هم تمام بشود.
ـ نه! با هم مي‌رويم اهواز. هر خطري باشد، تو در كنارم هستي. همين براي من كافي است.
20 يا 21 بهمن 1359 بود كه من و روزبه و علي از شاهرود به تهران رفتيم. يكي، دو روز هم تهران مانديم و از آنجا به طرف اهواز حركت كرديم. مي‌دانستم در اهواز شير تازه پيدا نمي‌شود. روزبه هنوز شير مي‌خورد. در تهران دوازده سيزده تا پاكت شير گاو مثلث‌شكل خريدم تا روزبه مشكل شير نداشته باشد. چون دوماهه باردار بودم، نمي‌توانستم شير خودم را به روزبه بدهم. روزبه آن موقع يك‌ سال و يك‌ ماه داشت. بچه زرنگ و پر جنب و جوشي هم بود. روز 24 بهمن وارد اهواز شديم. علي من و روزبه را به خانه‌مان برد و خودش سر كار رفت. اهواز طبق معمول چند ماه گذشته ساكت و خلوت بود. جمعيت كمي آنجا بود. عراقي‌ها مرتب با بمب، توپ و خمپاره شهر را مي‌زدند. در مدتي كه نبودم، باز موش‌ها آمده بودند. يكي، دو روز مشغول گردگيري و تميز كردن خانه بودم. روزبه هم براي خودش بازي مي‌كرد. همه لباس‌هايش را كثيف كرده بود. من همه را شستم و روي بند آويختم. آن روز مرتب صداي تق‌تق مي‌آمد. فكر مي‌كردم صداي برخورد حلبي‌هاي پشت‌بام است! درحالي‌كه دشمن اهواز را مي‌زد.
روز 27 بهمن 1359 صبح علي سر كار رفت. عصر كه آمد به او گفتم: «بايد براي روزبه شير بخريم. شير ندارد!» اصلاً يادم نبود كه آن‌همه شير با خودم از تهران آورده‌ام. عجيب آنكه علي هم يادش رفته بود! علي ماشين را روشن كرد و رفت اما چند دقيقه بعد برگشت. گفتم: «برگشتي!؟»
ـ ماشين بنزين ندارد. با تاكسي مي‌روم.
روزبه به علي خيلي علاقه داشت. تا علي را ديد گفت: «بابا ... بابا...!» تازه زبان باز كرده بود و «بابا» و «مامان» مي‌گفت. علي او را بغل كرد و بوسيد و گفت: «روزبه را هم با خودم مي‌برم.»
ـ روزبه لباس ندارد. همه لباس‌هايش را شسته‌ام و روي بند است.
ـ چيزي تنش كن.
ـ پس من هم مي‌آيم. خودم تنها در اين خانه وحشت مي‌کنم. دلم هم نمي‌آيد شما را تنها بگذارم. هر سه با هم مي‌رويم.
منزل ما همان فلكه دو در منطقه كيان‌پارس بود. من شلواري را كه دو پاچه‌اش هنگام خشك كردن روي بخاري سوخته بود، بر تن روزبه كردم و آماده رفتن شديم. جلوي در يكي از دوستان علي سر رسيد و كتابش را، كه علي امانت گرفته بود، خواست. علي گفت: «ناهيد! كتاب روي تلويزيون است. برو آن را بياور.» رفتم. اما كتاب روي تلويزيون نبود. برگشتم و به علي گفتم: «كتاب نيست!»
علي روزبه را به من داد و خودش رفت. حدود ده، پانزده دقيقه گشت تا كتاب را پيدا كرد و به دوستش داد. او هم خداحافظي كرد و رفت. علي روزبه را از من گرفت و با هم به خيابان رفتيم و منتظر تاكسي شديم. كمي جلوتر از ما آقايي، يك تاكسي خالي را متوقف كرد و خواست عقب تاكسي سوار شود. من ناگهان در يك حركت غيرارادي، دويدم، آن مرد را هُل دادم و پس زدم و خودم ته تاكسي در صندلي عقب نشستم. علي هم آمد كنارم نشست. آن مرد هم ناچار كنار علي قرار گرفت. علي از حركت من ناراحت شد و گفت: «اين چه حركتي بود؟ چرا اين آقا را هل دادي و سر جايش نشستي؟»
ـ نمي‌دانم. دست خودم نبود. بي‌اختيار اين كار را كردم.
علي به خاطر كار زشت من از آن مرد عذرخواهي كرد. كمي جلوتر، تاكسي دو نفر ديگر را هم جلو سوار كرد. ظرفيت تاكسي تكميل شد. من درباره حركت زشتي كه كرده بودم فكر مي‌كردم. علي به من گفت: «من هفت، هشت سال است كه تو را مي‌شناسم‏، هيچگاه چنين حركت زشتي از تو نديده بودم. اين چه كاري بود كه كردي!»
ـ خودم هم نمي‌دانم.
از آن آقا معذرت‌خواهي كردم. گفت: «خواهر اشكال ندارد. شما بچه‌ داري!»
تاكسي يكي، دو خيابان رفت. به فلكه سه‌دختر رسيد. همين‌طور كه با علي صحبت مي‌كردم ناگهان صداي وحشتناك انفجار از صندوق عقب تاكسي بلند شد. دنيا در ديده‌ام تاريك شد. عصر تنگي بود كه اين اتفاق افتاد. آفتاب هنوز سوسو مي‌زد و دامنش را از زمين برنچيده بود. احساس كردم ضربه محكمي به پاي راستم خورد. پاي چپم به شدت به در تاكسي خورد. چشمانم به شدت مي‌سوخت و همه‌جا را تاريك مي‌ديدم. صداي گريه روزبه به گوشم رسيد. كمي دقت كردم، از آنچه ديدم وحشت كردم و بر خودم لرزيدم؛ مردي كه كنار علي نشسته بود سر نداشت و خون از رگ‌‌هاي بريده گردنش فواره مي‌زد. سر علي هم شكافته بود و قسمتي از سفيدي مغزش بيرون ريخته بود. علي زنده بود و صداي خِرخِرش را مي‌شنيدم. بوي بنزين داخل تاكسي را فراگرفته بود. دو مسافر جلوي تاكسي هم كشته شده بودند. راننده داشت آه و ناله مي‌كرد. به شدت زخمي شده بود. فكر كردم كه به زودي تاكسي بر اثر نشت بنزين منفجر مي‌شود. به راننده گفتم: «در ماشين را باز كن. تو را به خدا باز كن. الان ماشين منفجر مي‌شود!»
راننده به زحمت از تاكسي بيرون آمد، در طرف مرا باز كرد
و همان‌جا كف خيابان افتاد. فكر مي‌كنم مُرد! شايد هم بيهوش شده بود. نمي‌دانم.
در تاكسي كه باز شد بلافاصله روزبه را از بغل علي بيرون آوردم و از تاكسي خارج شدم. دو، سه جوان خودشان را به صحنه حادثه رساندند. چشمانم درست نمي‌ديد اما صداي مردم را مي‌شنيدم كه با هيجان حرف مي‌زدند.
ـ چه شده!
ـ باك تاكسي خمپاره خورده و منفجر شده.
ـ كسي هم طوري شده.
ـ بله. چند نفر شهيد شده‌اند.
ـ اين خانم را ببريد بيمارستان!
ـ بچه را از او بگيريد.
ـ مواظب باشيد...
روزبه يك‌دم گريه مي‌كرد.
ـ اين‌ها را بريزيد داخل ماشين. حالشان خراب است!
ـ اين سه نفر كه سر ندارند. مرد‌ه‌اند.
ـ اين مرد را ببريد. زخمي است. اين هم زن و بچه‌اش‌ هستند.
ـ زود برسانيدشان بيمارستان. حالشان وخيم است.


 

سيزدهمين كارگاه آموزش تاريخ شفاهي در كرمانشاه برگزار مي‌شود

سيزدهمين کارگاه يك روزه آموزش تاریخ‌شفاهی دفاع‌مقدس، روز چهارشنبه(30شهريور ماه) با حضور محققان و نويسندگان حوزه جنگ‌تحميلي، در استان كرمانشاه برگزار مي‌شود. به گزارش سايت تاريخ شفاهي ايران؛ «علیرضا کمری» صاحب‌نظر حوزه اسناد و پژوهش دفاع‌مقدس، «دکتر علی فروزفر» استاد رشته علوم ارتباطات، «محسن غنی یاری» پژوهشگر و صاحب نظر در عرصه تاریخ انقلاب و دفاع مقدس، در اين نشست سخنراني خواهند كرد.


گزارش یازدهمین کارگاه آموزش تاریخ شفاهی در استان فارس

به گزارش سايت تاريخ شفاهي ايران؛‌ یازدهمین کارگاه آموزش تاریخ شفاهی دفاع مقدس به همت مرکز اسناد ملی و کتابخانه دفاع مقدس و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و اداره كل آموزش و پرورش استان فارس، در تاريخ 20 شهریور ماه 90 در این استان برگزار شد. اين كارگاه آموزشي با حضورعلیرضا كمری، صاحب نظر حوزه اسناد و پژوهش دفاع‌مقدس، حجت الاسلام سعید فخر‌زاده، مسئول واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی‌حوزه هنری تهران، علی فروزفر، استاد رشته علوم ارتباطات و جمعی از نویسندگان و محققان و كادر آموزش و پرورش استان فارس برگزار شد.


سفر كارگاه تاريخ شفاهي اين بار در استان مازندران

به گزارش سايت تاريخ شفاهي ايران؛ دوازدهمین کارگاه آموزش تاریخ ‌شفاهی دفاع ‌مقدس روز چهارشنبه (23 شهریور‌ماه 90) با حضور محققان و نویسندگان جنگ ‌تحمیلی، علیرضا کمری، صاحب‌نظر حوزه اسناد و پژوهش دفاع ‌مقدس، محسن غنی یاری، پژوهشگر و صاحب نظر در عرصه تاریخ انقلاب و دفاع مقدس، علی فروزفر، استاد رشته علوم ارتباطات و حجت‌‌الاسلام سعید فخرزاده، مدیر واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه‌ هنری در سالن اجتماعات شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت منطقه شمال کشور، واقع در مازندارن شهر ساری آغاز شد.


رونمايي از «پلاكاردهاي خالي گردان»

آيين رونمايي از كتاب «پلاكاردهاي خالي گردان» شامل خاطرات مهدي آقازاده، در اردبيل برگزار مي‌شود.ساسان ناطق، مدير دفتر ادبيات پايداري حوزه هنري اردبيل، مهدي آقازاده راوي و محمود مهدوي، تدوين‌گر كتاب «پلاكاردهاي خالي گردان» در مراسم رونمايي از اين اثر حضور خواهند داشت.آيين رونمايي از این كتاب که توسط حوزه هنري استان اردبيل به چاپ رسیده، ساعت 17 دوشنبه 4 مهر 1390 در محل این حوزه واقع در اردبیل، ميدان سرچشمه، كوي رحمانيه، شماره يك آغاز مي‌شود.


روایات ناتمام

هشت سال نبرد ناخواسته ایران با عراق، تاریخی پر فراز و نشیب را رقم زده است که از جنبه‌های مختلف قابل تحلیل و ارزیابی است. آنچه مسلم است مدارک و شواهد شفاهی در قالب خاطرات، گفت‌وگو و مصاحبه‌های فعال با یادگاران آن دوران اعم از رزمنده و ایثارگر یا جانباز و آزاده از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. به دلیل گستردگی حضور مردمی در این جنگ مناطق و استان‏های دور و نزدیک به میادین نبرد، محدودیتی برای تحقیق درباره جنگ عراق با ایران قابل تصور نیست و حتی فهرست کردن موضوعات در این باره، خود مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد.


فاو، فروردین 67 و ناوی حسین

نامش حسین است و میوه فروش. شناسنامه‌اش چیز دیگری می‌گوید. در محل، حسین صدایش می‌کنند. چهل و هفت سالی از عمرش می‌گذرد و لهجه و گفتاری دارد که کمتر میوه فروشی با آن صحبت می‌کند. از قبل می‌شناختمش. اما نمی‌دانستم خاطرات خوبی هم از جنگ دارد. به‌ویژه اینکه چهار سال در جبهه‌‌ها جنگیده و سال‌های آخر آن را در فاو گذرانده است. چند وقتی بود که از طریق یکی از دوستان جنگدید‌ه‌ام اطلاعات جالبی در مورد فاو به دستم رسیده بود و کنجکاوی‌ام را تحریک کرده بود.


خاطرات علی‌محمد احدی در گفت‌وگو با محمد قبادی 2

در شماره 38 قسمت اول گفت‌وگو با محمد قبادی، تدوین گر کتاب پاسیاد پسر خاک را خواندیم. بخش دوم در ادامه می آید: من معتقدم كار خاطرات شفاهي دو جنبه دارد، از يك سو متن عامه پسند باشد، طوری که همه بخوانند، البته نه مثل داستان یا رمان، بلکه وقايعي كه رخ داده گفته شوند. و از یک سو موضوع پژوهش هم هست. اگر قرار است براي مردم كوچه بازار، آدم‌هاي معمولي كتاب بنويسيم، اشكالي ندارد که دست‌مان را آزاد بگذاریم. بالاخره از آن قوة تخيل‌مان هم استفاده مي‌كنيم و یک كار شسته رفته ارایه می‌دهيم. ولي اگر قرار است براي تاريخ كار كنيم، بايد برويم به سمت پژوهش. در عین حال مهم‌ است که به طور خاص در خاطرات شفاهي به روايت هم وفادار بمانيم.


نجیب بود و سر به زیر

بحث از چند و چون روزنامه‌نگاری جنگ و توسعاً بررسی نسبت و رابطۀ مطبوعات ادواری ـ مشتمل بر روزنامه‌ها و نشریات ـ با جنگ و جبهه، سیر و تطور آن می‌تواند و سزاوار است که موضوع پژوهش‌های جدی و علمی و نگارش پایان‌نامه‌ها و رساله‌های دانشگاهی باشد. کما این‌که دربارۀ «کمان» تاکنون دو ـ سه پایان‌نامه در رشته روزنامه‌نگاری و ارتباطات و زبان و ادبیات فارسی فراهم شده و در دست تحقیق و نگارش است. برای شناخت موقعیت کمان در مسیر روزنامه‌نگاری و نشریه‌پردازی جنگ مقدمتاً لازم است ماجرای رابطه‌ی متقابل جنگ/ دفاع مقدس و مطبوعات را عجالتاً به اعتبارات ذیل تقسیم‌بندی و نوع‌شناسی کرد؛


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا - 18

نخبگان در اين مقاله به گروه فعالي اطلاق شده است كه داراي مقام بالايي در جامعه هستند. كساني كه در نظر داشتند بخاطر استعداد، توانايي و امتياز‌شان عضو نخبگان باشند. من از سال 1980 تاكنون درگير سه پروژه تاريخ شفاهي بوده‌ام. هدفم در درجه اول مصاحبه با نخبگان سياسي، كسب و كار، و نخبگان اجتماعي سنگاپور بود؛ براي مستند كردن نقش و سهم‌شان در توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي سنگاپور. آنان پيشگامان توسعه سياسي در سالهاي 75ـ1945 هستند و پروژه‌هاي توسعه سياسي سنگاپور را طي سالهاي 75ـ1965 بوسيله مركز تاريخ شفاهي بعهده داشتند. يكي از دو پروژه در مي 1980 تكميل شد در حالي كه پروژه سوم هنوز در حال پيشرفت است.


تأسیس اولین دبستان دخترانه مشهد در خاطرات عزیزالملوک آذرخشی

حضور زنان در عرصه‌‌های مختلف اجتماعی سبب شده، بخشی از خاطرات آنها به نحوه برخورد و مشکلاتی که در جامعه داشته‌اند اختصاص پیدا کند. با ورود زنان به جریان‌‌های مختلف سیاسی- اجتماعی و اقتصادی شاهد رشد و شکوفایی توانایی‌‌‌های این گروه در ابعاد مختلف هستیم. نوشتن خاطرات در بین بانوان، مسئله ‌‌جدید است. افرادی که در جریانات مختلف سیاسی-اجتماعی نقش داشته‌اند شروع به نگارش خاطرات و اقدام به نشر آن نموده‌اند، اندک‌ هستند. در بین خاطراتی که توسط زنان نگارش شده است کتاب"سرگذشت ما، فروغ زندگی حرکت در تندباد اجتماعی"به قلم عزیزالملوک آذرخشی (شیبانی) از جمله کتاب‌‌‌هایی است که ...


نگاهی به آغاز اختلافات ایران و عراق‌ - از پیروزی انقلاب اسلامی‌ تا آغاز جنگ

انعقاد قرار داد الجزایر در سال 1975، آرامش نسبی در روابط دوجانبه ایران و عراق ایجاد کرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی‌روابط مسالمت آمیزی میان آن دو برقرارساخت. موضع دولت عراق در برابر ناآرامی‌های داخلی ایران که در نهایت منجر به وقوع انقلاب اسلامی‌شد، در آغاز مثبت بود به طوری که وزیر امور خارجه وقت عراق اعلام کرد «جریان‌هایی که در ایران می‌گذرد مسئله داخلی است که در قبال آنها ما به خواست مردم ایران احترام می‌گذاریم و می‌کوشیم تا با هر قدرتی در ایران همکاری کنیم».


گزارشی درباره پیشینه سیر تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نویسی در ایران

تاریخ‌نگاری در ایران، سنت و پیشینه‌ای کهن دارد. با این همه، آشنایی با شیوه‌های جدید تحقیقات تاریخی را باید مربوط به دوران جدید دانست و آن را الهام گرفته از روش‌هایی تلقی کرد که تاریخ‌نگاران غربی به کار می‌گرفتند. نسل نخستین پژوهندگان تاریخ ایران (در سال‌های آغازین انقلاب مشروطیت) از رهگذر آشنایی با تحقیقات اروپاییان و چگونگی بررسی اسناد و مدارک و متون تاریخی، کوشیدند شیوه تاریخ‌نگاری خود را با روش‌های شرق‌شناسان همسان کنند. در آن دوره و روزگاران پس از آن، معیار تحقیق روشمند تاریخی، پیروی از شیوه‌های غربی بود که این تلقی و پندار، تا سال‌ها سیطره خود را بر ذهن و زبان بسیاری از پژوهندگان تاریخ ایران حفظ کرد.


معیارهای جهانی تاریخ شفاهی

انجمن تاريخ شفاهی(OHA) از هنگام تأسيس، تلاش‌های فراوان و مستمری برای پيشبرد و گسترش معيارهای حرفه‌ای تاريخ شفاهی انجام داده است که البته به خاطر ماهيت خلّاق و زنده تاريخ شفاهي، وظيفه ساده‌ای نبوده است. ديدگاه انجمن مبتنی بر انجام مصاحبه‌های بهتر، باثبات‌تر و کارآمدتر و نفی مصاحبه‌های ناقص و ناکارآمد است. انجمن در حال حاضر به اين نتيجه رسيده است که کارشناسان تاريخ شفاهی نمي‌توانند بدون در نظر گرفتن پيشرفت‌های دانشمندان در فناوري، تنها به قوه ابتکار و خلاقيت خود اتکا کنند.


نگاهي به چند كتاب و اثر منتشر شده درباره شهيد بروجردي

شمار كتاب‌هايي كه تا كنون درباره سردار شهيد محمد بروجردي تهيه و به زيور طبع آراسته شده كم نيست اما غالب اين كتاب‌ها دربرگيرندة آثاري داستاني و شبه داستاني هستند كه به بيان خاطراتي از دوستان و معاشران شهيد اختصاص يافته‌اند. به نظر می‌رسد جاي يك زندگي‌نامه علمي و جامع درباره آن شهيد عزيز همچنان در سياهه اين كتاب‌ها خالي است. اميدواريم به زودي اين خلأ جبران شود. با هم نگاهي گذرا مي‌افكنيم بر تعدادي از آثار منتشره درباره شهيد بروجردي:


ایران انقلابی و قذافی

پس از ملی شدن نفت در ایران موج دگرگونی و استقلال طلبی در شرق، به ویژه خاور میانه افزایش یافت. این تحولات در منطقه آفریقا نیز بروز نمود. انقلاب مردم الجزایر، ظهور و افول جمال عبدالناصر در مصر، سوریه، لبنان، و طلوع و غروب قذافی در لیبی. در طول 5 دهه گذشته گروه‏های ‏مختلفی از نیروهای فعال انقلابی با یکدیگر تعاملات و معاشرت‏های ‏متنوعی داشتند. یکی از قطب هایی که گروه‏های ‏مبارز و انقلابی همواره با آن تعامل و ارتباط داشتند، شخص سرهنگ قذافی رهبر لیبی است.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'