شماره 508    |    14 مهر 1400
   

جستجو

سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 3

خاطراتی درباره گردان مرزی بانه

در سال 1361، داوطلب اعزام به منطقه عملیاتی کردستان شدم و در گردان مرزی بانه، به عنوان سرپرست عقیدتی-سیاسی گردان انجام وظیفه می‌کردم. آن موقع درجه من ستوان 2 بود و تجربه خدمتی هم نداشتم. در روزهای اول خدمتم در آنجا بود و مرحوم تیمسار بهرام‌پور هم که کردستان بخشی از امنیتش را مدیون این بزرگوار است در آن زمان فرماندهی ژاندارمری وقت بودند. یک سرگرد بزرگواری هم آنجا تشریف داشتند که من اسمش را نمی‌برم و ایشان فرمانده گردان مرزی بانه بودند.

خاطرات سردار سیدرحیم صفوی از روزهای شروع جنگ

من که تا پایان مهرماه سال 1359 در مسئولیت فرماندهی سپاه کردستان انجام وظیفه می‌کردم، با شروع جنگ و بحرانی شدن وضعیت مناطق جنگی به‌خصوص در منطقه خوزستان بعد از گذشت 34 روز از آغاز جنگ، طبق دستور سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز ـ قائم‌مقام فرمانده کل سپاه ـ به همراه یکصد و چند نفر از برادران سپاهی، و با مقداری تجهیزات و ادوات نیمه سنگین، راهی خوزستان شدیم و برادر رسول یاحی به عنوان فرمانده کردستان تعیین گردید.

معرفی کتاب «بلدچی»

خاطرات رزمندگان استان لرستان از هشت سال دفاع مقدس به روایت اسماعیل سپه‌وند

بلدچی، تاریخ شفاهی رزمندگان استان لرستان است که از دریچه دید و ذهن اسماعیل سپه‌وند به صورت خودنوشت روایت می‌شود. جلد اول بلدچی در هفت فصل به تولد تا عملیات والفجر 9 می‌پردازد. خواننده در فصل اول به تماشای کودکی اسماعیل می‌نشیند. جلد اول کتاب بلدچی در 684 صفحه در سال 1395 با 1000 نسخه به قیمت 35000 در انتشارات سوره ‌مهر به چاپ رسیده است.

خاطرات علی میلان

علی میلان، خلبان دوران دفاع مقدس، مهمان صدوهشتادو‌سومین برنامه شب خاطره(تیر 1388) بود. او درباره آمدن منافقین به تنگه چهارزبر و دستور شهید علی صیاد شیرازی برای مبارزه با آنها خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 3

حاج علی، بچه رابُر بافت و جوانی مخلص و شجاع بود که من اسم او را «شیر 106» گذاشته بودم. خلاصه با خنده و شوخیهای حاج علی و فرماندهان دیگر راه افتادیم به طرف سایه‌بانی که بچه‌های رزمنده در آنجا نشسته و لنگر استراحت انداخته بودند. افراد پشتیبانی جهاد، از رزمندگان، با چای و میوه و شربت پذیرایی می‌کردند و بگو و بخند و سلام و صلوات،‌ نقل هر جمع چهار ـ پنج نفری بود. پیرمردی با سینی چای به استقبال ما آمد و این نوشداروی خستگی را جلویمان گذاشت؛ چقدر چسبید!
با فرستادن چند صلوات، سوار بر ماشینها شدیم و به طرف آبادان حرکت کردیم. دو نصف شب به آبادان رسیدیم. از روی یک پل عبور کردیم که عراقیها با چند گلوله توپ، از ما استقبال کردند!


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.