شماره 503    |    10 شهريور 1400
   

جستجو

گفت‌وگو با امیرسرتیپ سیروس لطفی فرمانده سابق لشکر16 زرهی قزوین -2

یک روز عراقی‌ها فرودگاه اضطراری دزفول را بمباران و یکی از تانک‌های تیپ3 را هم منهدم کردند؛ استواردوم، هوشنگ انوری‌زاده که در آن بود، شهید شد. او اولین شهید لشکر در جنگ تحمیلی بود. تا ما خودمان را پیدا کردیم، گفتند لشکر را حرکت بدهید به سمت اهواز. در اهواز تیپ 1 را در سطحی گسترش دادیم که هر تانک از تانک دیگر 500 متر فاصله داشت.

یک عکس و سه خاطره

ممنوعیت انتشار عکس ایشان در روزنامه‌ها و مجلات به خصوص روزنامه‌های کثیرالانتشار کیهان و اطلاعات در دستور کار قرار گرفت و دیگر به هیچ نشریه‌ای اجازه انتشار عکسی از ایشان داده نشد. با تبعید امام خمینی به بورسا(ی) ترکیه در آبان ۱۳۴۳ و سپس نجف، این سانسور تشدید شد تا حدی که به مدت ۱۵ سال خبری از انتشار عکس امام در مطبوعات نبود تا این که در اقدامی خاص و معنادار، نخستین بار روزنامه کیهان در نیم‌تای بالای صفحه اول خود در ۷ شهریور ۱۳۵۷ عکسی از امام منتشر کرد و نوشت: «مذاکره برای بازگشت حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی». این‌چنین بایکوت خبری امام درهم شکست.

معرفی کتاب «اندکی بنشین که باران بگذرد...»

شرحی از زندگی معلم شهید سید امیرحسین موسوی، به روایت شمسی فلاحتی همسر شهید

«اندکی بنشین که باران بگذرد...» خاطرات خانم شمسی فلاحتی از زبان خود اوست که از خلال آن به آشنایی‌اش با سید امیرحسین موسوی و ازدواج با وی و زندگی مشترکشان و سرانجام شهادت همسرش می‌پردازد. از این رهگذر خواننده کتاب با گوشه‌ای از زندگی این معلم شهید آشنا می‌شود. از سوی دیگر، کار نویسنده را هم نباید از نظر دور داشت؛ وی کوشیده تا در طی مدت سه سال با همسر، خانواده و دوستان شهید به مصاحبه و گفت‌وگو بنشیند.

گزیده‎ای از خاطرات آیت‌الله عبدالله محمودی

آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران

با شروع جنگ تحمیلی تا هشت روز بعد از آغاز جنگ، خانواده‌ام را با بچه‌های کوچک در منزل نگه داشتم تا زمانی که دیدم جایز نیست بیش از این در شهر بمانند، چون دشمن از مرز عبور کرده بود و ترکش خمپاره‌شان مانند تگرگ به داخل منزل می‌آمد. بر من واجب بود که آنها را به جایی بفرستم. لذا آنها را به شیراز فرستادم تا زا آنجا به قم بروند و خودم عازم پلیس راه شدم. پلیس راه یکی از مراکز تجمع نیروها حتی افراد غیرمسلح بود. عراقی‌ها هم وارد مرز شدند و یکی از روستاها را تصرف کردند و تا نزدیک جاده‌ اهواز آمدند.

خاطرات احمد اسدی

امیر سرتیپ دوم احمد اسدی، از هم‌رزمان شهید صیاد شیرازی و شهید آب‌شناسان، مهمان صدوچهل‌وهشتمین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1385) بود. او درباره حرکت یک ستون نظامی از شهرستان بانه به سمت سردشت و کمین گروه ضدانقلاب که از هلی‌کوپتر شاهد ماجرا بودند، خاطره گفت. او درباره شهید صیاد شیرازی هم صحبت کرد. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

هلتی -11
بدون مجروح
یکی دیگر از مأموریتهایی که به گردان ما داده شده بود، عملیات در امتداد ارتفاعهای جنوبی «مهران» به سوی خاک عراق و پایین‌تر از پرتگاه قلعه ویزان بود. هدف عمده ‌آن، پاسخی به رژیم عراق برای انتقام خون شهید «مهدی حکیم» که در خارج به وسیله بعثیها ترور شده بود، ذکر شد. کارهای شناسایی آن را روی پایگاههای عراق، همراه ملاحی، این یاور همیشگی و راهنمای بچه‌های خط‌شکن، آغاز کردیم. اهداف مورد نظر، دو پایگاه عراق بود که گردان ما با دو گروهان،‌ مسئولیت انهدام آن را به عهده گرفته بود. قبل از انجام شناسایی، با مطالعه‌ای که از دیدگاه روی منطقه داشتم، مانوری بنا به مقتضای زمین منطقه در ذهنم ترتیب دادم که پیشنهاد آن در طرح و عملیات لشکر، به تصویب رسید.
گروهان ما برای عملیات به دو قسمت تقسیم شد که هدایت یک قسمت آن را یار و یاور همیشگی من، «عبدالعباس کرمی» ـ معاون گروهان ـ به عهده گرفت و قسمت دیگر را خودم به عهده داشتم. حد ما وسیع بود و دلیل گستردگی آن، تپه ماهور بودن زمین بود.
پس از بازگشت از شناسایی ـ که در حقیقت مرحله توجیه فرماندهان دسته نیز بود ـ مجدداً مانور را برای بچه‌ها تشریح کردم و از تسلط و آگاهی کامل آنان به وظایف خود برای شب عملیات مطمئن شدم. سرانجام شب عملیات فرا رسید. نیروها را با ماشین تا «امامزاده سید حسن» مهران منتقل کردیم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.