شماره 318    |    22 شهريور 1396
   

جستجو

حضور بیش از هفت مجموعه اداری در کارگاه تاریخ شفاهی

بیش از هفت دستگاه دولتی اصفهان در اولین دوره کارگاه تدوین تاریخ شفاهی دستگاه‌های دولتی حضور داشتند و هر کدام از افراد شرکت کننده در کارگاه، علاقه‌مند و تا حدی آشنا با تاریخ شفاهی و مجموعه اداری خود بودند.

مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورت‌های آن_22

مدت مصاحبه

مدت زمان مصاحبه، یکی از اموری است که مصاحبه‌گر باید به آن توجه داشته و نسبت به تنظیم و مدیریت آن، اقدامات لازم را به عمل آورد. مدت زمان مصاحبه را با توجه به وضعیت جسمی و روحی راوی، موضوعات و پرسش‌های مورد نظر تنظیم کنید.

خاطرات هیام امیرکمالی

هیام امیرکمالی، یکی از بانوان مبارز لبنانی، مهمان چهلمین برنامه شب خاطره (6 اردیبهشت 1375) بود. او درباره همسر شهید دکتر مصطفی چمران و شکنجه کودکان به دست اشغالگران فلسطین خاطره گفت. این روایت‌ را ببینیم.

مورّخ شفاهی و تاریخ گمشده

من، زندگی، احساسات، افکار و کلمات روزمره را جمع‌آوری می‌کنم. چیزهایی که تصویر بسیار بزرگ و پرابهت تاریخ، معمولاً آنها را حذف و یا خوار می‌شمرد. من با تاریخ گمشده کار می‌کنم.

روایت نزدیک‌ به وقایع، دقیق‌تر و غنی‌تر است

این واقعیت است که اگر مردم روایت و شهادت خود را در زمانی نزدیک‌تر به وقایع بیان کنند، به معنی دقیق‌تر و غنی‌تر بودن آنهاست. همه جزییات در زمانی نزدیک به وقایع راحت‌تر به دست می‌آیند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

سال‌های تنهایی-9

خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بنده‌خدا

زیرچشمی، همه‌جا را در کنترل داشتم؛ نگهبان، یک نفر را از روی صندلی بلند کرد و برد. بعد از حدود ده دقیقه، صدای نامأنوسی مثل شکستن میز به گوش رسید و چند لحظه بعد، نفر دیگری را بردند و باز همان صدای شکستن. هوا کاملاً تاریک بود و در محلّی شبیه به پادگان دورافتاده‌ای قرار داشتیم. تنها چیزی که به فکرم رسید، این بود که اینجا آخر خط است و احتمالاً تک‌تک می‌برند و اعدام می‌کنند. به هر حال دنیا جای ماندن همیشگی نیست. خدایا! مرا ببخش...

نوبت من رسید. نگهبان، دستم را کشید و با او رفتم. از چند راهرو گذشتیم، وارد اتاقی شدیم و نگهبان در را بست. کسی به فارسی گفت: «چشمت را باز کن!»


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.